ایجاد کردن و سپس توسعه یک فرهنگ در میان یک جامعه، فعالیتی تدریجی و زمانبر است، البته بعضی از حوادث تاریخ در ایجاد و گسترش یک فرهنگ نقش تسریعکنندهای دارند، مثلاً درباره توسعه و گسترش شهادت در جوامع، حوادث بزرگی در زمان معاصر، پدیده انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) و سپس جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله، در رشد و تسریع و گسترش فرهنگ شهادت در میان دیگر جوامع نیز نقش داشتهاند اما برای تداوم و گسترش این فرهنگ در زمان کنونی خبرگزاری فارس در استان مازندران بهعنوان یکی از رسانههای ارزشی و متعهد به آرمانهای انقلاب اسلامی در سلسله گزارشهایی در حوزه دفاع مقدس و بهویژه تاریخ شفاهی جنگ، احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبتها و خاطرات رزمندگان و خانوادههای شهدا نشسته و مشروح گفتههای آنها را در اختیار مخاطبان قرار داده که در ادامه بخش دیگری از این یادگاریها از نظرتان میگذرد.
سردار شهید منوچهر صالحی از فرماندهان گردان امام محمدباقر (ع) لشکر ویژه 25 کربلا است که در عملیات کربلای 10 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خانم صُراحی مهدوی همسر سردار شهید، متولد 1339 کارشناس ارشد تکنولوژی آموزشی و کارمند آموزش و پرورش قائمشهر است.
وقتی با شهید صالحی ازدواج میکردید، میزان سوادتان چقدر بود؟
من دیپلم ناقص بودم و در رشته علوم انسانی درس میخواندم.
ازدواج باعث شده بود که دیپلم نگیرید؟
خیر، وقتی شهید منوچهر به خواستگاریام میآمد من دیپلم ناقص بودم، آنوقتها اینطور نبود که همه درس بخوانند، البته درس خواندن در آن زمانها سخت بود، نبودن امکانات آموزشی و نداشتن بضاعت مالی کافی و از طرفی هم دختر بودن کار درس خواندن را برایمان سخت کردهبود.
قبل از انقلاب زیاد به درس خواندن دخترها توجه نمیشد، حالا نگاه نکنید که آمار دختران دانشجو، چند برابر پسرها است، آنوقتها دخترها در حوزه آموزش زیاد به حساب نمیآمدند.
شهید صالحی میزان سوادشان چقدر بود؟
شهید صالحی دیپلم اقتصاد بود، دیپلمش را در ساری گرفت و در طول مدتی که درس میخواند بهخاطر نبود امکانات ایاب و ذهاب، در منزل عمویش سکونت داشت و بیشتر فعالیتهای انقلابیاش در ساری صورت گرفت، در ساری بود که با اندیشههای امام و فضای انقلاب آشنا شد.
چه شد که باهم ازدواج کردید؟
مثل همه ازدواجها آمد به خواستگاریام و من دیدم شرایطش با من، همخوانی دارد و قبول کردم.
دارای چه شرایطی بود؟ شغل و مسکن داشت؟
نه! آن وقتها اینها ارزش و ملاک و معیار نبودند، اولین چیزی که باعث شد من جواب مثبت بدهم، شناختم از خانوادهاش و بعد سلامت اخلاقی و دینیاش بود.
خانوادهاش را میشناختید؟
بله! پدر شهید صالحی با پدرم دوست بود، مرد متدین و خداترسی بود، بااخلاق و خوشمشرب، برادرم هم شهید منوچهر را میشناخت، وقتی پدر شهید برای منوچهر به خواستگاریام آمد، برادرم کلی تعریف از شهید کرد، من هیچ شناختی از او نداشتم ولی پدرش را میشناختم، وقتی دیدم پدرم و برادرم او را تأیید میکنند او را به همسری برگزیدم.
پس ملاک و معیار شما اخلاق نیک و دینداری بود؟
بله! کاملاً، یادم نمیآید به چیز دیگری فکر کردهباشم، او یک ماه بعد از ازدواج ما وارد سپاه شد، طول مدت سربازیاش را در جبهه بهسر بردهبود و وقتی هم به خواستگاریام آمد روحیه سلحشوری و حماسی در وجودش موج میزد.
چقدر بعد از ازدواج طول کشید تا به جبهه برود؟
تقریباً یکسال از ازدواجمان میگذشت که به جبهه رفت، البته شرایط قائمشهر در آن زمان کمتر از یک شهر جنگی نبود، حضور منافقین در جنگلهای قائمشهر او را در بطن حوادث قرار دادهبود، چون او تا حدی با جنگلهای منطقه آشنایی داشت، بهخاطر این که روستایشان «سیدابوصالح» میان جنگل واقع شدهبود، از وجودش در جنگ جنگل بهره زیادی بردند.
شما از اینکه پاسدار شدهبود و شرایط سخت پاسداری آن وقت را میدیدید، مخالفت نمیکردید؟
اصلاً! یادم نمیآید حتی یکبار هم شده طی 6 سال زندگی مشترکی که با هم داشتیم، من به کارهایش اعتراضی کرده باشم، البته سختی زیاد کشیدم، وقتی آدم ازدواج میکند قرار است بهطور مشترک مشکلات زندگی را به دوش بکشند؛ حالا خودتان قضاوت کنید، من چهار فرزند قد و نیمقد داشتم و شهید طی این مدت تمام وقتش را در سپاه و مأموریتهایش میگذراند، آنوقتها اینطور نبود که ساعت دو کار تمام شود، بیشتر وقت آنها در سپاه میگذشت و به منزل برای سرکشی میآمدند.
برخوردش با بچهها چطور بود؟
خیلی بچههایش را دوست داشت، تو فامیل معروف به بچهدوست بودن بود، بچهها هم خیلی به او وابسته بودند، همان ساعاتی که در منزل بود بهطور واقعی حضور داشت، بار آخر که داشت میرفت، دختر بزرگمان پای او را محکم بغل کرد و گریه میکرد، منوچهر دستهای او را از پایش جدا کرد، پسر کوچکمان را به من داد و با بغضی فرو خورده از ما خداحافظی کرد، الان اگر بخواهم او را با پدرهایی که هستند مقایسه کنم، کسی را نمییابم.
چه توصیهای به شما داشتند؟
چند چیز از من خواستند که در وصیتنامهاش هم آنها را آورده، این که بچههایم را مومن و انقلابی تربیت کنم و خیلی دوست داشت بچههایش به مدارج علمی برسند.
دوست داریم در پایان گفتوگو، یک خاطره از شهید داشتهباشیم.
خاطرات زیاد هست، وقتی پسرداییام ـ نادعلی فلاح ـ که اهل روستای افراتخت قائمشهر بود به شهادت رسید، من تا هفتم شهید در منزل داییام بودم، او طی این چند روز میآمد به من سر میزد و میرفت، بعد از هفت پسرداییام به اتفاق هم به منزل آمدیم و من داشتم وسایلم را ردیف میکردم که دیدم شهید منوچهر به داخل اتاق دیگری رفت و با یک قاب عکس به داخل اتاق آمد، عکس خودش بود، دیدم دارد گریه میکند، گفتم: «چی شد منوچهر؟!» گفت: «این قاب عکس را برای روز تشییع جنازهام آماده کردم، هر وقت شهید شدم آن را به تابوتم وصل کنید.»
انگار میدانست شهید میشود، آن روز وقتی اشکهایش را دیدم به دلم آمد که او شهید میشود.
در کجا و در چه تاریخی به شهادت رسید؟
روز 27 اسفند 65 به منطقه رفت و هفتم اردیبهشت 66 در بالای ارتفاعات قشن به شهادت رسید، آن وقت که شهید میشد جزو فرماندههان گردان امام محمدباقر (ع) بود، پیکر مطهرش تا عملیات نصر 4 که در تاریخ 31 خرداد 66 انجام شد در همان جا ماند و او را با شهدای عملیات نصر 4 در قائمشهر تشییع کردند.
و آخرین جمله...
با یک جمله از وصیتنامه شهید که روح امید را به من میدمد صحبتهایم را پایان میدهم، این جمله را بارها و بارها بهطور خصوصی هم به من گفتهبود، میگفت: «وظیفه شما از وظیفهای که به گردن من هست سنگینتر است، شما در روز قیامت اجر و پاداشتان بیشتر از من است.» به او گفتم: «چرا؟» در جوابم گفت: «چون دارید فرزندانم را در راه درست تربیت میکنی.»
/فارس
پس از تغییر مدیریت بیمارستان رازی در ماه اخیر هچنان هیچ تغییری در اوضاع اسفناک این بیمارستان رخ نداده و همچنان بیماران این بیمارستان از نبود امکانات و مدیریت در این بیمارستان ناراضی هستند.
بیمارستان رازی بعنوان یکی از بیمارستانهای زیرنظر علوم پزشکی استان مازندران و وزارت بهداشت و درمان است و همچنین بعنوان بیمارستان پایلوت عفونی استان نیز معرفی شده است اما چه سود که تنها نام را یدک میکشد و از داشتن امکانات محروم است.
به گفتهی مسئولان شهری و استانی تا زمانی که ساختمان بیمارستان ساخته نشود و مسئولان به آن رسیدگی و نگاه ویژه نداشته باشند این روال همچنان ادامه خواهد داشت.
چندی پیش بود که خبری تعجب آور به گوش ما رسید مبنی بر اینکه فاضلاب بیمارستان رازی وارد جوی شهری میشود و بوی تحفن آن مردم را اذیت میکند که توسط ماموران شهرداری از ادامه این امر جلوگیری شد و نگذاشتند فاضلاب بیمارستانی به جوی شهری ریخته شود.
خبرهای تاسف بار زیادی از بیمارستان رازی تاکنون به ما رسیده و بیماران و حتی پرستاران این بیمارستان نیز با مشکلات زیادی روبهرو هستند که عدم مدیریت صحیح این بیمارستان را به این وضعیت دچار کرده است که امیدواریم ب تغییر مدیریت این مشکلات حل شود.
امروز مطلبی توسط یکی از خانوادههای شهدا به دستمان رسید که وضعیت غمانگیزی را از وضعیت دو بیمارستان مازندران بیان میکند که در زیر خواهید خواند:
*بسم رب الشهدا و الصدیقین*
دردنامه ای از روزهای زجرآوری که بر مادر مظلوم شهید مازندرانی می گذرد...
بنیانگذار کبیر انقلاب(ره) : آیا شهدا ، مادر هم دارند؟!!
جناب آقای دکتر قاضی زاده هاشمی
وزیر محترم بهداشت ، درمان و آموزش پزشکی
جناب حجتالاسلاموالمسلمین شهیدی
معاون محترم رییس جمهور و رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران
تا شهیدان زنده اند،مادران شهید هم زنده اند!
سلام و احترام و با دلی پر خون و قلبی شکسته چند کلمهای خدمتتان مینویسم تا هم آن جنابان و هم مردم عزیز انقلابی و شهیدپرور ایران اسلامی ، در جریان دردآور ترین صحنه هایی که بر مادری دلسوخته و مظلوم می گذرد ، قرار بگیرند و بدانند که در کشوری که مزین به نام مبارک حضرت ولی عصر(روحی له الفدا) و پرچم آن آغشته به خون بیش از 200هزار شهید والامقام است، مادری مظلوم قائمشهری که در خانواده خویش 5 شهید را تقدیم انقلاب عظیم الشان کرده اند ،چه رفتار تاسف بار و خجالت آوری روا داشته اند!
مرکز مازندران و بیمارستان تاسف بار امیرمازندرانی!
قریب به سه هفته پیش ، مادر دلسوخته ی شهید حمیدرضا بازیار ، حاجیه خانم پورحسینی را برای طی مراحل درمانی و بررسی های بیشتر با پای خویش به بیمارستان امیرمازندرانی آوردیم. پزشک معالج به هیچ عنوان جوابگو نبود! مریضی که بیش از 8 سال بعد از سکته در منزل تحت مراقبت بود یکبار هم دچار زخم بستر نشده بود ، در این یک هفته دچار شد و شدت بیماری تنفسی این مادر را به جایی رساندند که در آی سی یو و بعد در سی سی یو بستری کردند و در ناباورانه ترین حرکت ، شبانه گفتند که بیمارتان بهبود یافته و او را ببرید! در حالی که پیرزن در تب می سوخت و حال عمومی وی اصلا مساعد نبود و وخیم تر شده بود! علی رغم اصرار بر دیدن پزشک معالج ، از وی خبری نبود و همان شب مادر مظلوم شهید را مرخص کردند!
اینجا قائمشهر است! شهر سرداران شهید!
شهری که در بیمارستان رازی آن، بیماران را به شکل فجیع عذاب می دهند!
بعد از مرخص شدن از ساری، درحالی همه همراهان در شگفت از حال نامساعد مادر و مرخص کردنش از بیمارستان امیرمازندرانی ساری، مادر را به منزلش در قائمشهر بازگرداندیم. همان روز حال مادر به وخامت رفت! قند مادر تا 42 افت کرد! در تب می سوخت! 115 را خبر کردیم! جسم نیمه جان و رنجور مادرشهیدمان را به بیمارستان دولتی تاسف بار رازی قائمشهر منتقل کردند!
در اتاقی بسیار بهم ریخته و با وضعیتی بسیار دور از انتظار بستری شد! علی رغم تب بالا، هیچ گونه آنتی بیوتیک تزریق نکردند! بعد از سه روز! سه کپسول اکسیژن را همزمان به وی وصل کردند درحالی که هرکدام خرابی خاص خودش را داشت! یا شیر آن خراب بود یا اکسیژن نداشت! چهارمین کپسول هم خراب از اب درامد که تعمیرکار آمد تا بالای سر بیماری که بشدت به اکسیژن نیاز داشت ، کپسول را تعمیر کند!!!
بیمارستان رازی! پایلوت تاسف بار بیماری های عفونی مازندران!
زخم بستر پیرزن مظلوم بدتر شد! تب مادر بیشتر و بیشتر شد و در تب می سوخت! عفونت مادر از ریه ها به کلیه ها و ... رسید ولی کسی به داد ما نرسید! رییس بیمارستان مشغول تودیع و معارفه بود وقتی برای بیماران نداشت! پرستاران ناتوان و در مانده! حتی آمبولانس هم برای ما تهیه نکردند که مادردلسوخته شهید را با بدن نیمه جان به تهران منتقل کنیم!
ای کاش مسئولان قائمشهر! نمایندگان شهر و دیگران! کمی هم به فکر دل های شکسته خانواده های شهید و بیماران و بیمارستان های تاسف بار این شهر بودند!
انتقال مادر به بیمارستان ایرانشهر تهران و لحظات سختی که اکنون درآن قرار داریم!
با هزینه و رضایت شخصی ، مادرشهیدمان را با امبولانس به بیمارستان ایرانشهر تهران منتقل کردیم! پرسنل بیمارستان و پزشکان پرتلاش آن بیمارستان همگی اذعان دارند که جای تاسف است که در مازندران و بیمارستان رازی که پایلوت عفونی مازندران است کار را به جایی رساندند که عفونت به تمام نقاط داخلی این پیرزن مظلوم رسید! رییس پرتلاش بیمارستان ایرانشهر و تمام پزشکان به بالین این مادر شهید آمدند و پیگیر امور هستند! تا این لحظه از نگارش این نامه حال مادر بسیار وخیم و در بیهوشی کامل به سر می برد!
مازندران و بی خیال ترین دانشگاه علوم پزشکی ایران!
جناب آقای وزیر! چطور می شود که در بیخ گوش دانشگاه علوم پزشکی استان مازندران، بیمارستان ها و پزشکان و پرستاران هرگونه رفتار بدون احساس مسئولیتی را روا دارند و رییس و معاونین دانشگاه علوم پزشکی استان در جریان نباشند؟ چطور می شود بیمارستان امیرمازندرانی ساری و با بی مسئولیتی تمام در مرکز مازندران یکه تازی کنند و بی حرمتی به بیماران و همراهان نمایند و کسی با خبر نباشد؟ چطور می شود که بیمارستان تاسف بار رازی قائمشهر ، پایلوت بیماری های عفونی مازندران باشد و از پس یک عفونت ریه بر نیاید و یک دستگاه اکسیژن هم نداشته باشدو پزشک عفونی بر سر بیمار نیاید؟
آیا این شهدا مادر هم دارند؟!
از یاران نزدیک امام(ره) شنیده ام که در دیدار خصوصی با خانواده شهدا با امام راحل، در حالی که مادران شهدا عکس فرزندان خود را در دست داشتند ؛ حضرت امام(ره) پرسیدند: این شهدا مادر هم دارند؟
و مادران شهدا به امام معرفی شدند. ایشان دست روی سینه گذاشتند و خطاب به مادران شهدا فرمودند: مادران! در روز قیامت شفاعت از ما یادتان نرود!
جناب آقای دکترقاضی زاده هاشمی عزیز! جناب حاج آقا شهیدی عزیز!
شهدای عزیز و امام عظیم الشان ، حاضر و ناظر بر عملکرد همه هستند!
فردای قیامت ، در مقابل صف با عظمت شهدا چه برای گفتن داریم؟
به داد مظلومیت این مادر شهید برسید که یقیناً فردا دیر است!
والعاقبة للمتقین
برادرشهیدحمیدرضا بازیار؛
بااحترام؛ عباس بازیار
امیدوارم این مطلب به گوش مسئولان کشوری برسد و به حال این معضل بزرگ که اکثریت مردم به آن نیاز دارند فکری برای حل مشکلات بیمارستانهای مازندران بشود.