پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

فرمانده دلیر لشکر 25 کربلای مازندران

پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

فرمانده دلیر لشکر 25 کربلای مازندران

شهیدی که قاب عکس تابوتش را آماده کرده‌بود!

پایگاه اطلاع رسانی سردارشهید موسی عمویی: تبیین و شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت از مکانیزم‌های دفاعی اسلام برای تسلیح جامعه در برابر هجوم فرهنگ‌های غیرخودی است، ایثارگری و شهادت‌طلبی نقش به‌سزایی در حفظ دین و ارزش‌های آن و استقلال کشور ایفا می‌کند؛ ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و تلاش برای احیای آن به‌منظور مقابله با تهاجم فرهنگی، موضوعی است که نیازمند بررسی ابعاد مختلف آن است.

ایجاد کردن و سپس توسعه یک فرهنگ در میان یک جامعه، فعالیتی تدریجی و زمان‎بر است، البته بعضی از حوادث تاریخ در ایجاد و گسترش یک فرهنگ نقش تسریع‌کننده‎ای دارند، مثلاً درباره توسعه و گسترش شهادت در جوامع، حوادث بزرگی در زمان معاصر، پدیده انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) و سپس جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله، در رشد و تسریع و گسترش فرهنگ شهادت در میان دیگر جوامع نیز نقش داشته‎اند اما برای تداوم و گسترش این فرهنگ در زمان کنونی خبرگزاری فارس در استان مازندران به‌عنوان یکی از رسانه‌های ارزشی و متعهد به آرمان‌های انقلاب اسلامی‌ در سلسله گزارش‌هایی در حوزه دفاع مقدس و به‌ویژه تاریخ شفاهی جنگ، احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبت‌ها و خاطرات رزمندگان و خانواده‌های شهدا نشسته و مشروح گفته‌های آنها را در اختیار مخاطبان قرار داده که در ادامه بخش دیگری از این یادگاری‌ها از نظرتان می‌گذرد.

سردار شهید منوچهر صالحی از فرماندهان گردان امام محمدباقر (ع) لشکر ویژه 25 کربلا است که در عملیات کربلای 10 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

خانم صُراحی مهدوی همسر سردار شهید، متولد 1339 کارشناس ارشد تکنولوژی آموزشی و کارمند آموزش و پرورش قائم‌شهر است.

وقتی با شهید صالحی ازدواج می‌کردید، میزان سوادتان چقدر بود؟

من دیپلم ناقص بودم و در رشته علوم انسانی درس می‌خواندم.

ازدواج باعث شده بود که دیپلم نگیرید؟

خیر، وقتی شهید منوچهر به خواستگاری‌ام می‌آمد من دیپلم ناقص بودم، آن‌وقت‌ها این‌طور نبود که همه درس بخوانند، البته درس خواندن در آن زمان‌ها سخت بود، نبودن امکانات آموزشی و نداشتن بضاعت مالی کافی و از طرفی هم دختر بودن کار درس خواندن را برایمان سخت کرده‌بود.

قبل از انقلاب زیاد به درس خواندن دخترها توجه نمی‌شد، حالا نگاه نکنید که آمار دختران دانشجو، چند برابر پسرها است، آن‌وقت‌ها دخترها در حوزه آموزش زیاد به حساب نمی‌آمدند.

شهید صالحی میزان سوادشان چقدر بود؟

شهید صالحی دیپلم اقتصاد بود، دیپلمش را در ساری گرفت و در طول مدتی که درس می‌خواند به‌خاطر نبود امکانات ایاب و ذهاب، در منزل عمویش سکونت داشت و بیشتر فعالیت‌های انقلابی‌اش در ساری صورت گرفت، در ساری بود که با اندیشه‌های امام و فضای انقلاب آشنا شد.

چه شد که باهم ازدواج کردید؟

مثل همه ازدواج‌ها آمد به خواستگاری‌ام و من دیدم شرایطش با من، هم‌خوانی دارد و قبول کردم.

دارای چه شرایطی بود؟ شغل و مسکن داشت؟

نه! آن وقت‌ها این‌ها ارزش و ملاک و معیار نبودند، اولین چیزی که باعث شد من جواب مثبت بدهم، شناختم از خانواده‌اش و بعد سلامت اخلاقی و دینی‌اش بود.

خانواده‌اش را می‌شناختید؟

بله! پدر شهید صالحی با پدرم دوست بود، مرد متدین و خداترسی بود، بااخلاق و خوش‌مشرب، برادرم هم شهید منوچهر را می‌شناخت، وقتی پدر شهید برای منوچهر به خواستگاری‌ام آمد، برادرم کلی تعریف از شهید کرد، من هیچ شناختی از او نداشتم ولی پدرش را می‌شناختم، وقتی دیدم پدرم و برادرم او را تأیید می‌کنند او را به همسری برگزیدم.

پس ملاک و معیار شما اخلاق نیک و دین‌داری بود؟

بله! کاملاً، یادم نمی‌آید به چیز دیگری فکر کرده‌باشم، او یک ماه بعد از ازدواج ما وارد سپاه شد، طول مدت سربازی‌اش را در جبهه به‌سر برده‌بود و وقتی هم به خواستگاری‌ام آمد روحیه سلحشوری و حماسی در وجودش موج می‌زد.

چقدر بعد از ازدواج طول کشید تا به جبهه برود؟

تقریباً یک‌سال از ازدواج‌مان می‌گذشت که به جبهه رفت، البته شرایط قائم‌شهر در آن زمان کمتر از یک شهر جنگی نبود، حضور منافقین در جنگل‌های قائم‌شهر او را در بطن حوادث قرار داده‌بود، چون او تا حدی با جنگل‌های منطقه آشنایی داشت، به‌خاطر این که روستایشان «سیدابوصالح» میان جنگل واقع شده‌بود، از وجودش در جنگ جنگل بهره زیادی بردند.

شما از اینکه پاسدار شده‌بود و شرایط سخت پاسداری آن وقت را می‌دیدید، مخالفت نمی‌کردید؟

اصلاً! یادم نمی‌آید حتی یکبار هم شده طی 6 سال زندگی مشترکی که با هم داشتیم، من به کارهایش اعتراضی کرده باشم، البته سختی زیاد کشیدم، وقتی آدم ازدواج می‌کند قرار است به‌طور مشترک مشکلات زندگی را به دوش بکشند؛ حالا خودتان قضاوت کنید، من چهار فرزند قد و نیم‌قد داشتم و شهید طی این مدت تمام وقتش را در سپاه و مأموریت‌هایش می‌گذراند، آن‌وقت‌ها این‌طور نبود که ساعت دو کار تمام شود، بیشتر وقت آنها در سپاه می‌گذشت و به منزل برای سرکشی می‌آمدند.

برخوردش با بچه‌ها چطور بود؟

خیلی بچه‌هایش را دوست داشت، تو فامیل معروف به بچه‌دوست بودن بود، بچه‌ها هم خیلی به او وابسته بودند، همان ساعاتی که در منزل بود به‌طور واقعی حضور داشت، بار آخر که داشت می‌رفت، دختر بزرگمان پای او را محکم بغل کرد و گریه می‌کرد، منوچهر دست‌های او را از پایش جدا کرد، پسر کوچکمان را به من داد و با بغضی فرو خورده از ما خداحافظی کرد، الان اگر بخواهم او را با پدرهایی که هستند مقایسه کنم، کسی را نمی‌یابم.

چه توصیه‌ای به شما داشتند؟

چند چیز از من خواستند که در وصیت‌نامه‌اش هم آنها را آورده، این که بچه‌هایم را مومن و انقلابی تربیت کنم و خیلی دوست داشت بچه‌هایش به مدارج علمی برسند.

دوست داریم در پایان گفت‌وگو، یک خاطره از شهید داشته‌باشیم.

خاطرات زیاد هست، وقتی پسردایی‌ام ـ نادعلی فلاح ـ که اهل روستای افراتخت قائم‌شهر بود به شهادت رسید، من تا هفتم شهید در منزل دایی‌ام بودم، او طی این چند روز می‌آمد به من سر می‌زد و می‌رفت، بعد از هفت پسردایی‌ام به اتفاق هم به منزل آمدیم و من داشتم وسایلم را ردیف می‌کردم که دیدم شهید منوچهر به داخل اتاق دیگری رفت و با یک قاب عکس به داخل اتاق آمد، عکس خودش بود، دیدم دارد گریه می‌کند، گفتم: «چی شد منوچهر؟!» گفت: «این قاب عکس را برای روز تشییع جنازه‌ام آماده کردم، هر وقت شهید شدم آن را به تابوتم وصل کنید.»

انگار می‌دانست شهید می‌شود، آن روز وقتی اشک‌هایش را دیدم به دلم آمد که او شهید می‌شود.

در کجا و در چه تاریخی به شهادت رسید؟

روز 27 اسفند 65 به منطقه رفت و هفتم اردیبهشت 66 در بالای ارتفاعات قشن به شهادت رسید، آن وقت که شهید می‌شد جزو فرمانده‌هان گردان امام محمدباقر (ع) بود، پیکر مطهرش تا عملیات نصر 4 که در تاریخ 31 خرداد 66 انجام شد در همان جا ماند و او را با شهدای عملیات نصر 4 در قائم‌شهر تشییع کردند.

و آخرین جمله...

با یک جمله از وصیت‌نامه شهید که روح امید را به من می‌دمد صحبت‌هایم را پایان می‌دهم، این جمله را بارها و بارها به‌طور خصوصی هم به من گفته‌بود، می‌گفت: «وظیفه شما از وظیفه‌ای که به گردن من هست سنگین‌تر است، شما در روز قیامت اجر و پاداش‌تان بیشتر از من است.» به او گفتم: «چرا؟» در جوابم گفت: «چون دارید فرزندانم را در راه درست تربیت می‌کنی.»


/فارس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد