پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

فرمانده دلیر لشکر 25 کربلای مازندران

پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

فرمانده دلیر لشکر 25 کربلای مازندران

" بلبا " ؛ نخستین کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس مازندران

پایگاه اطلاع رسانی سردار شهید موسی عموئی وسطی کلایی: آیین رونمایی از کتاب «بلبا» روز جمعه سوم آذرماه 91 در مصلای نماز جمعه قائمشهر استان مازندران برگزار شد.مراسم رونمایی از این کتاب آیت‌الله معلمی نماینده مردم مازندران در مجلس خبرگان، فرماندهان و رزمندگان لشکر 25 کربلا و مردم شهیدپرور شهرستان قائمشهر حضور داشتند.کتاب «بلبا»‌ که به قلم نویسنده جوان دفاع مقدس، حسین شیردل به زیور طبع آراسته شده، جلد نخست از خاطرات فرماندهان لشکر ویژه 25 کربلاست که توسط «احمدعلی‌ ابکایی» روایت شده است.
احمدعلی ابکایی، معاون شهید علیرضا بلباسی، فرمانده گردان امام محمدباقر‌(ع) از لشکر 25 کربلا بود و رابطه‌ صمیمانه‌ای با وی داشته که بر فضای ماجراهای کتاب حکم‌فرماست و «بلبا» نیز نام اختصاری و رمزی شهید علیرضا بلباسی است که ابکایی برای مکالمه در بی‌سیم به کار می‌برده است.
راوی «بلبا» علاقه زیادی به نوشتن خاطرات خود داشته است به طوری که در جایی از کتاب اینگونه می‌گوید: "خمپاره‌ای کنارم اصابت و من را از جا بلند کرد. در حالی که بین زمین و آسمان معلق بودم، دستم را چرخاندم تا ساعت دقیق این حادثه را برای ثبت در خاطراتم به یاد بسپارم."

ابکایی تمام خاطراتش را از دفاع‌مقدس به صورت روزشمار نوشته بوده و به کمک مصاحبه‌های حسین شیردل کامل شده است و از همین رو «بلبا» را نخستین کتاب تاریخ شفاهی مازندران نامیده‌اند.کتاب «بلبا» به همت ستاد کنگره بزرگداشت سرداران، امیران و 10 هزار شهید استان مازندران و توسط نشر فاتحان منتشر شده است.

بارالها جزیره مجنون بَیه گلگون / رنگ خون بَیته با حمله بدربرارون

پایگاه اطلاع رسانی سردار شهید موسی عموئی: اولین بار در سال  همزمان با عملیات بدر بود که با صدا و تصویرش در تلویزیون آشنا شدیم. در قاب سیاه و سفید تلویزیون خانه هایی که پر از دعا برای رزمندگان اسلام بود مردی با ریش های بلند و با لحجه مازندرانی نوحه ای می خواند و دیگر رزمندگان که دورش حلقه زده بودند سینه زنان زمزمه می کردند .... ...بارالها جزیره مجنون بیه گلگون / رنگ خون بیته با حمله بدر برارون / ای خدا یاری هاکن اما ره / بییریم نجف و کربلا ره ......  

     

همین نوحه حماسی کافی بود تا بسیاری از شمالی ها او را بشناسند .

این نوحه خیلی زود در بین مردم جا باز کرد و آغازی بود برای مداحی های حماسه ای با زبان محلی که مورد استقبال زیاد مردم قرار گرفت .

" حاج اصغر " در جنگ فقط یک مداح نبود . او رزمنده ای بود که هشت سال از جنگ دل نکند . با جنگ زندگی کرد . " جنگ  " را دوست می داشت . چون " دفاع  " بود و آنرا " مقدس " می شمرد .

در یکی از روزهای گرم تابستان مهمان حاج اصغر می شویم ، در روستایی با صفا و زیبا مهمان خانه ای روستایی شدن و در اتاقی که از در و دیوار آن بوی جبهه و جنگ و عکس ها و یادگاری های زمان جنگ وجود دارد حال و هوای خاصی پیدا می کنیم.

حاج اصغر صادق نژاد که در شناسنامه به اسم علی اکبر می باشد اهل شهرستان قائم شهر و روستای رزمنده پرور قراخیل است.

22ساله بود که با شروع جنگ به جبهه رفت.

جبهه رفتنم سراسر امتحان بود

حاج اصغر جبهه رفتن هایش را سراسر امتحان می داند :

قبل ازعملیات والفجر 6 در دهلران بود که تصمیم به عزیمت به جبهه گرفتم. درست در همان روز همسرم درد زایمان برایش بوجود آمد و من هم تمام وسایل اعزام را آماده نموده بودم، با توجه به اینکه در روستا زندگی می کردیم متاسفانه امکانات اولیه مانند ماشین و تلفن وجود نداشت. به همین علت به دنبال قابله رفتم و از او خواستم که به داد همسرم برسد. اما متاسفانه قابله بعد از معاینه همسرم اعلام کرد که باید همسرم را به نزدیکترین مرکز درمانی ببرم و از دست او کاری ساخته نیست ،در آن زمان مانده بودم که چکاری باید انجام دهم؟ از طرفی باید جبهه می رفتم و از طرفی نیز همسرم آن وضعیت را داشت ، همسرم از درد به خودش می پیچید و  چندین بار هم خطاب به من گفت " مگر من همسر تو نیستم و شرایط مرا نمی بینی؟ چرا قصد رفتن داری ؟

در شرایط خوبی نبودم ! تصمیم رفتن و ماندن ! این چه امتحانی بود ؟ خدایا چه کنم ؟

بالاخره تصمیم خودم را گرفتم  . همسرم را به صبوری دعوت کردم . از مصائب حضرت زینب گفتم . به او گفتم که فراخوانی شدم و باید بروم . من به جبهه رفتم و همسرم نیز صبوری کرد ..

حاج اصغر که خاطراتش یا بهتر بگوییم امتحاناتش را مرور می کند ادامه می دهد :

بالاخره همانروز به جبهه اعزام شدم و بعد از رسیدن به منطقه مورد نظر با هزار بدبختی تلفنی پیدا کردم و با یکی از آشنایان توانستم تماس بگیرم و از حال همسرم بپرسم که آن شخص گفت: خانواده من همسرم را به بیمارستان رساندند و خداوند عنایت فرموده و فرزندی را به من هدیه داد.

از تک تیراندازی تا مداحی !

" صادق نژاد " که در جبهه از تک تیر اندازی و آرپی چی زنی تا شاعری و مداحی را تجربه کرده درباره نحوه حضورش در جنگ می گوید :

وقتی که جنگ شد انگار دیگر خانه ماندن برایمان ننگ بود . من هشت سال جنگی زندگی کردم . آنروزها هم که در شهر بودم هنگام مرخصی ام بود . هرلحظه آماده بودم تا فرماندهانم پیام رفتن بدهند .

" حاج اصغر " از رضایت پدر و مادر برای رفتن به جبهه می گوید :

ما 4 برادر بودیم که در خانواده ای مذهبی بدنیا آمدیم . پدر و مادر، از رفتن ما به جبهه راضی بودند اما می گفتند که همه برادرها همزمان به جبهه نروید و حداقل یک نفر از شما نزد ما بماند.

گلایه از مسئولان فرهنگی کشور

صادق نژاد  با گلایه از مسئولان فرهنگی به خاطر وضعیت  جامعه و انتظارش گفت :

کلام امام (ره)در آنزمان به ظلمت دل ما روشنایی بخشید و ما تمام جامعه بعد از جنگ را خوب تصور می کردیم اما متاسفانه با اینهمه شهدا و جانباز و آزاده ای که در راه وطن جانفشانی نموده اند انتظار جامعه ای بهتر از این را داشتیم نه جامعه ای که در آن بی حجابی و بی قید و بندی موج می زند.

فقط گوش بفرمان رهبری

این رزمنده شمالی تنها راه پیشرفت کشور را تبعیت کامل از ولایت می داند و معتقد است :

اگر مسوولان به رهنمودهای رهبری انقلاب  گوش دهند در تمام کارها موفق خواهند بود و بسیاری از مشکلات کشور حل می شود و اگر مسوولان امروزی به اندازه به صورت کامل به دستورات رهبری و رهنمودهای ایشان عمل کنند به جامعه آرمانی نزدیک می شویم اما می بینیم متاسفانه راحت طلبی برخی از مسوولان تا حدی است که باز هم متاسفانه از مسیر منحرف شده وبا برخی حرکات ، خواسته یا ناخواسته ارزشها و دست آوردهای انقلاب و دفاع مقدس را نشانه گرفته اند .

نسل دیروز ؛ نسل امروز

صادق ن‍ژاد که خود از نسل  مقدس و خدایی جنگ است درباره نسل امروز، نظر جالبی دارد :.

جوانان امروزی پاک تر از جوانان سال های قبل می باشند اما متاسفانه دشمنان با سمپاشی هایی که کرده و می کند شاید برخی را به ظاهر گول زده اما در باطن این جوانان باوفا به رهبری می باشند اما متاسفانه  در جامعه برخی مسوولان که در دام دنیا طلبی و جریانات انحرافی افتاده اند در رسیدگی به جوانان کم کاری می کنند  البته جوانان ما هوشیارند و عملکرد برخی مسئولان و مدیران کم کار را به حساب انقلاب و نظام نمی گذارند ..

حاج اصغر بزرگترین آرزوی خود را عاقبت بخیر شدن و رسیدن جامعه به نقطه آرمانی اسلامی می داند ودر آخرت نیز شفاعت امام ( ره ) را آرزو مند است :

در روز رحلت امام ( ره ) در قائم شهر بودم که بعد از شنیدن خبر رحلت حضرت روح الله  به تهران و تشییع جنازه رفتم و با سعی و تلاش توانستم یک تکه از کفن امام راحل (ره) را گرفته و برای خودم نگه دارم و وصیت نمودم تا بعد از فوت من و در زمان دفن این تکه از کفن را در داخل قبرم قرار دهند.

غم سنگین قطعنامه 598

در زمان قبول قطعنامه در منطقه هفت تپه بودم .بعد از شنیدن قبول قطعنامه 598 غم سنگینی بر دلم نشست اما بعد از شنیدن سخنان امام و اینکه متوجه شدم ایشان تحت فشارهایی این قطعنامه را پذیرفته اند متوجه اصل موضوع شده و آرام شدم و در همان لحظه شعری محلی و حماسی را سروده ام تا به رزمندگان هم روحیه داده باشم.

(اهل کوفه نیمه،علی بمونده تنها / خستگی ناپذیرمه یا رسول الله

برای حفظ شرف امبه به میدون جنگ / گیرمه شه آرپیجی ره ،مهدی ره من زمه ونگ

جنگ کمبه مانند شیر، دشمن را یارمه شه چنگ / با عجز و ناله اسیر / خمینی ره زنده ونگ

خوندمبه نصفه شو آیه وجلنا ره / خستگی ناپذیرمه یا رسول الله)

حاج اصغر با انتقاد از نقش کمرنگ هنر در معرفی جنگ می گوید :

در استان مازندران که چیزی ندیده ام و اما فیلم ها و مستندهایی هم که کشوری ساخته شده نتوانستند حق جنگ را ادا نموده و به نظرم کتر از 10 درصد از واقعیت های ظاهری جنگ نشان داده شده و معنویات جنگ دیده نشده است.

جنگ تمام شد اما ...

حاج اصغر که معتقد است شاید جنگ تمام شده اما حماسه هرگز گفت :

تازه با پایان جنگ حماسه در قالبی دیگر آغاز شده است . اولین شعر حماسی من ( با پایان جنگ ) در زمان قبول قطعنامه و دومین سروده من زمانی بود که امام دستور داده و اعلام نموده بودند که گردان های عاشورا پیشانی بند نظام است و یک بیت آن سروده ام این بوده :

(فرزند عاشورامه یا علی مولا کوفی نیمه سید علی بمونده تنها)

صادق نژاد در مورد سروده معروف خود در ایام جنگ که مورد استقبال رزمندگان شمالی قرار گرفت هم گفت :

زمانی که در منطقه دهلران و بالای قله ها نیزار بوده ایم من این سروده معروف:

(ای خدا صحرای نیزار بهیه کربلا سنگرها همه بهیه قتلگاه مهدی ره برس بهیره شهدا)

را خوانده ام.

مداحی(بار الاها جزیره مجنون بیه گلگون ...) را در عملیات بدر در سال 63 بود که خوانده و در سال 64 نیز سروده ای بخاطر ناراحتی زیاد مادران خوانده ام

برو ای جان مار/ زینب روزگار / بهیمه من شهید / هاکن ته افتخار

بلبل مازندرانی جبهه ها ادامه می دهد :

سروده دیگری از وصیت نامه شهید حاج عقیل مولایی الهام گرفته ام زیرا ایشان در وصیت نامه خود گفته بود که:بسیجی خستگی را خسته کرده است و قسمتی از سروده ام به این صورت بوده:

بسیجی خستگی ناپذیرمه / خستگی ره خسته کمبه چونکه مثل شیرمه

شیر مازندران / من کمیل علی مه

نکته جالب توجه اینکه سرروده ها و مداحی های حاج اصغر صادق نژاد به جنگ و ... ختم نمی شود و درباره فتنه سال 88 هم شعری سروده و آنرا مداحی کرده است :

شیعه مولا علی مه یا امام زمان / کوفی نیمه محور مردانگیمه / شیر مازندران من کمیل علی مه یا امام زمان /سلمان محمدی من یا امام زمان.

این رزمنده بسیجی و مداح جنگ درباره تاثیر مداحی هایش بر رزمندگان  می گوید:

سروده هایم تاثیرات خاصی بر رزمندگان داشته و روحیه آنها را بسیار قوی می کرد و در حال حاضر نیز به دعوت بسیاری از مردم و مسوولان در مراسمات مرتبط حضور یافته و قسمتی از سروده های قدیمی و همچنین جدیدم را می خوانم.

صادق نژاد با گلایه دوباره از دستگاه ها و مسوولان دست اندر کار فرهنگی افزود : متاسفانه تاکنون هیچ گونه حمایتی در جهت جمع آوری و یا چاپ سروده هایم نشده است.

پیشکسوتان جنگ فراموش نشوند !

متاسفانه برخی رزمندگان مخلص زمان جنگ ، بعد از جنگ رها شده اند و نهاد و یا ارگان خاصی آنها را تحت پوشش قرار نداده و به همین علت برخی از این رزمندگان مجبور شدند به کارهایی که در شان و منزلت آنها نمی باشد بپردازند . دقت کنید برخی از کارها برای بسیاری از مردم شاید ایرادی نداشته باشد اما یک رزمنده که حماسه هایی مانند فتح فاو ، عملیات های والفجر و... را می آفریند باید بزرگ شمرده شود و کارش نیز در شان یک رزمنده باشد .

باز هم متاسفانه در برخی موارد شاهدیم این سفارش امام (ره) که: " نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت  در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند  " فراموش شده است.

او شیرین ترین خاطره خود از زمان جنگ را در عملیات بزرگ والفجر 8 دانسته که با کمترین شهید پیروزی رسیده ایم .

بسیجی خستگی را خسته کرده...

صادق نژاد در پایان  گفتگو می گوید:

سلام مرا به رزمندگان برسانید و بگویید احساس خستگی نکنند.بگذاید برخی در ادارات و جاهای دیگر برخوردهای نامناسب داشته باشند . زخم زبان بزنند . اما چه باک که رزمندگان اسلام با خدا معامله کرده اند و هیچ گاه خسته نمی شوند . به قول شهید حاج مولائی " بسیجی خستگی را خسته کرده ......"

فرزند خمینی(ره) را ببینید که دست و پاهایش را با سیم تلفن بستند!

پایگاه اطلاع رسانی سردار شهید موسی عموئی: عکسی که می بینید ، در اردیبهشت ماه سال 1373 ، توسط «احسان رجبی» به ثبت رسیده است. محل عکس برداری ، ارتفاع 112 ، واقع در شمال منطقه ی عملیاتی «فکه» است. برادر حسین احمدی ، پیکر شهیدی که به تازگی تفحص شده است ، نظاره می کند. پیکر این شهید که پس از 12 سال ، چهره نمایانده است ، ویژگی  بسیار بارز و تکان دهنده ای دارد. دست ها و پاهای جسد با سیم تلفن بسته شده و در غربت و مظلومیت بی مانندی ، به احتمال قوی ، زنده به گور گردیده است. سیم تلفن های دور پاها به خوبی مشخص است. این معامله ای است که بعثی ها با بسیاری از بسیجیان و پاسداران مظلوم گرفتار شده در حلقه ی محاصره ی فکه کردند.

آیا به راستی کسی جز این رزمندگان بی نام و نشان ، شایستگی اطلاق عنوان «فرزند خمینی» را دارد؟ کسانی تنها به عشقِ آن نایب امام عصر(عج) وحشینه ترین شکنجه ها را به جان خریدند و با گوشت و پوست و خون خود ، با امامِ عشق بیعت نمودند.

آی شما میراث داران روح الله ! وای بر روزگارتان ! پاهای بسته ی این بسیجی ، هشداری است هولناک برای شما ! هیچ یادتان هست کدام میراث  حضرت روح الله است که خودش فرمود  اگر از آن غفلت کنید ، گرفتار دوزخ الهی شده و خواهید سوخت؟؟

 

 

مشرق