پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

فرمانده دلیر لشکر 25 کربلای مازندران
پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

فرمانده دلیر لشکر 25 کربلای مازندران

بارالها جزیره مجنون بَیه گلگون / رنگ خون بَیته با حمله بدربرارون

پایگاه اطلاع رسانی سردار شهید موسی عموئی: اولین بار در سال  همزمان با عملیات بدر بود که با صدا و تصویرش در تلویزیون آشنا شدیم. در قاب سیاه و سفید تلویزیون خانه هایی که پر از دعا برای رزمندگان اسلام بود مردی با ریش های بلند و با لحجه مازندرانی نوحه ای می خواند و دیگر رزمندگان که دورش حلقه زده بودند سینه زنان زمزمه می کردند .... ...بارالها جزیره مجنون بیه گلگون / رنگ خون بیته با حمله بدر برارون / ای خدا یاری هاکن اما ره / بییریم نجف و کربلا ره ......  

     

همین نوحه حماسی کافی بود تا بسیاری از شمالی ها او را بشناسند .

این نوحه خیلی زود در بین مردم جا باز کرد و آغازی بود برای مداحی های حماسه ای با زبان محلی که مورد استقبال زیاد مردم قرار گرفت .

" حاج اصغر " در جنگ فقط یک مداح نبود . او رزمنده ای بود که هشت سال از جنگ دل نکند . با جنگ زندگی کرد . " جنگ  " را دوست می داشت . چون " دفاع  " بود و آنرا " مقدس " می شمرد .

در یکی از روزهای گرم تابستان مهمان حاج اصغر می شویم ، در روستایی با صفا و زیبا مهمان خانه ای روستایی شدن و در اتاقی که از در و دیوار آن بوی جبهه و جنگ و عکس ها و یادگاری های زمان جنگ وجود دارد حال و هوای خاصی پیدا می کنیم.

حاج اصغر صادق نژاد که در شناسنامه به اسم علی اکبر می باشد اهل شهرستان قائم شهر و روستای رزمنده پرور قراخیل است.

22ساله بود که با شروع جنگ به جبهه رفت.

جبهه رفتنم سراسر امتحان بود

حاج اصغر جبهه رفتن هایش را سراسر امتحان می داند :

قبل ازعملیات والفجر 6 در دهلران بود که تصمیم به عزیمت به جبهه گرفتم. درست در همان روز همسرم درد زایمان برایش بوجود آمد و من هم تمام وسایل اعزام را آماده نموده بودم، با توجه به اینکه در روستا زندگی می کردیم متاسفانه امکانات اولیه مانند ماشین و تلفن وجود نداشت. به همین علت به دنبال قابله رفتم و از او خواستم که به داد همسرم برسد. اما متاسفانه قابله بعد از معاینه همسرم اعلام کرد که باید همسرم را به نزدیکترین مرکز درمانی ببرم و از دست او کاری ساخته نیست ،در آن زمان مانده بودم که چکاری باید انجام دهم؟ از طرفی باید جبهه می رفتم و از طرفی نیز همسرم آن وضعیت را داشت ، همسرم از درد به خودش می پیچید و  چندین بار هم خطاب به من گفت " مگر من همسر تو نیستم و شرایط مرا نمی بینی؟ چرا قصد رفتن داری ؟

در شرایط خوبی نبودم ! تصمیم رفتن و ماندن ! این چه امتحانی بود ؟ خدایا چه کنم ؟

بالاخره تصمیم خودم را گرفتم  . همسرم را به صبوری دعوت کردم . از مصائب حضرت زینب گفتم . به او گفتم که فراخوانی شدم و باید بروم . من به جبهه رفتم و همسرم نیز صبوری کرد ..

حاج اصغر که خاطراتش یا بهتر بگوییم امتحاناتش را مرور می کند ادامه می دهد :

بالاخره همانروز به جبهه اعزام شدم و بعد از رسیدن به منطقه مورد نظر با هزار بدبختی تلفنی پیدا کردم و با یکی از آشنایان توانستم تماس بگیرم و از حال همسرم بپرسم که آن شخص گفت: خانواده من همسرم را به بیمارستان رساندند و خداوند عنایت فرموده و فرزندی را به من هدیه داد.

از تک تیراندازی تا مداحی !

" صادق نژاد " که در جبهه از تک تیر اندازی و آرپی چی زنی تا شاعری و مداحی را تجربه کرده درباره نحوه حضورش در جنگ می گوید :

وقتی که جنگ شد انگار دیگر خانه ماندن برایمان ننگ بود . من هشت سال جنگی زندگی کردم . آنروزها هم که در شهر بودم هنگام مرخصی ام بود . هرلحظه آماده بودم تا فرماندهانم پیام رفتن بدهند .

" حاج اصغر " از رضایت پدر و مادر برای رفتن به جبهه می گوید :

ما 4 برادر بودیم که در خانواده ای مذهبی بدنیا آمدیم . پدر و مادر، از رفتن ما به جبهه راضی بودند اما می گفتند که همه برادرها همزمان به جبهه نروید و حداقل یک نفر از شما نزد ما بماند.

گلایه از مسئولان فرهنگی کشور

صادق نژاد  با گلایه از مسئولان فرهنگی به خاطر وضعیت  جامعه و انتظارش گفت :

کلام امام (ره)در آنزمان به ظلمت دل ما روشنایی بخشید و ما تمام جامعه بعد از جنگ را خوب تصور می کردیم اما متاسفانه با اینهمه شهدا و جانباز و آزاده ای که در راه وطن جانفشانی نموده اند انتظار جامعه ای بهتر از این را داشتیم نه جامعه ای که در آن بی حجابی و بی قید و بندی موج می زند.

فقط گوش بفرمان رهبری

این رزمنده شمالی تنها راه پیشرفت کشور را تبعیت کامل از ولایت می داند و معتقد است :

اگر مسوولان به رهنمودهای رهبری انقلاب  گوش دهند در تمام کارها موفق خواهند بود و بسیاری از مشکلات کشور حل می شود و اگر مسوولان امروزی به اندازه به صورت کامل به دستورات رهبری و رهنمودهای ایشان عمل کنند به جامعه آرمانی نزدیک می شویم اما می بینیم متاسفانه راحت طلبی برخی از مسوولان تا حدی است که باز هم متاسفانه از مسیر منحرف شده وبا برخی حرکات ، خواسته یا ناخواسته ارزشها و دست آوردهای انقلاب و دفاع مقدس را نشانه گرفته اند .

نسل دیروز ؛ نسل امروز

صادق ن‍ژاد که خود از نسل  مقدس و خدایی جنگ است درباره نسل امروز، نظر جالبی دارد :.

جوانان امروزی پاک تر از جوانان سال های قبل می باشند اما متاسفانه دشمنان با سمپاشی هایی که کرده و می کند شاید برخی را به ظاهر گول زده اما در باطن این جوانان باوفا به رهبری می باشند اما متاسفانه  در جامعه برخی مسوولان که در دام دنیا طلبی و جریانات انحرافی افتاده اند در رسیدگی به جوانان کم کاری می کنند  البته جوانان ما هوشیارند و عملکرد برخی مسئولان و مدیران کم کار را به حساب انقلاب و نظام نمی گذارند ..

حاج اصغر بزرگترین آرزوی خود را عاقبت بخیر شدن و رسیدن جامعه به نقطه آرمانی اسلامی می داند ودر آخرت نیز شفاعت امام ( ره ) را آرزو مند است :

در روز رحلت امام ( ره ) در قائم شهر بودم که بعد از شنیدن خبر رحلت حضرت روح الله  به تهران و تشییع جنازه رفتم و با سعی و تلاش توانستم یک تکه از کفن امام راحل (ره) را گرفته و برای خودم نگه دارم و وصیت نمودم تا بعد از فوت من و در زمان دفن این تکه از کفن را در داخل قبرم قرار دهند.

غم سنگین قطعنامه 598

در زمان قبول قطعنامه در منطقه هفت تپه بودم .بعد از شنیدن قبول قطعنامه 598 غم سنگینی بر دلم نشست اما بعد از شنیدن سخنان امام و اینکه متوجه شدم ایشان تحت فشارهایی این قطعنامه را پذیرفته اند متوجه اصل موضوع شده و آرام شدم و در همان لحظه شعری محلی و حماسی را سروده ام تا به رزمندگان هم روحیه داده باشم.

(اهل کوفه نیمه،علی بمونده تنها / خستگی ناپذیرمه یا رسول الله

برای حفظ شرف امبه به میدون جنگ / گیرمه شه آرپیجی ره ،مهدی ره من زمه ونگ

جنگ کمبه مانند شیر، دشمن را یارمه شه چنگ / با عجز و ناله اسیر / خمینی ره زنده ونگ

خوندمبه نصفه شو آیه وجلنا ره / خستگی ناپذیرمه یا رسول الله)

حاج اصغر با انتقاد از نقش کمرنگ هنر در معرفی جنگ می گوید :

در استان مازندران که چیزی ندیده ام و اما فیلم ها و مستندهایی هم که کشوری ساخته شده نتوانستند حق جنگ را ادا نموده و به نظرم کتر از 10 درصد از واقعیت های ظاهری جنگ نشان داده شده و معنویات جنگ دیده نشده است.

جنگ تمام شد اما ...

حاج اصغر که معتقد است شاید جنگ تمام شده اما حماسه هرگز گفت :

تازه با پایان جنگ حماسه در قالبی دیگر آغاز شده است . اولین شعر حماسی من ( با پایان جنگ ) در زمان قبول قطعنامه و دومین سروده من زمانی بود که امام دستور داده و اعلام نموده بودند که گردان های عاشورا پیشانی بند نظام است و یک بیت آن سروده ام این بوده :

(فرزند عاشورامه یا علی مولا کوفی نیمه سید علی بمونده تنها)

صادق نژاد در مورد سروده معروف خود در ایام جنگ که مورد استقبال رزمندگان شمالی قرار گرفت هم گفت :

زمانی که در منطقه دهلران و بالای قله ها نیزار بوده ایم من این سروده معروف:

(ای خدا صحرای نیزار بهیه کربلا سنگرها همه بهیه قتلگاه مهدی ره برس بهیره شهدا)

را خوانده ام.

مداحی(بار الاها جزیره مجنون بیه گلگون ...) را در عملیات بدر در سال 63 بود که خوانده و در سال 64 نیز سروده ای بخاطر ناراحتی زیاد مادران خوانده ام

برو ای جان مار/ زینب روزگار / بهیمه من شهید / هاکن ته افتخار

بلبل مازندرانی جبهه ها ادامه می دهد :

سروده دیگری از وصیت نامه شهید حاج عقیل مولایی الهام گرفته ام زیرا ایشان در وصیت نامه خود گفته بود که:بسیجی خستگی را خسته کرده است و قسمتی از سروده ام به این صورت بوده:

بسیجی خستگی ناپذیرمه / خستگی ره خسته کمبه چونکه مثل شیرمه

شیر مازندران / من کمیل علی مه

نکته جالب توجه اینکه سرروده ها و مداحی های حاج اصغر صادق نژاد به جنگ و ... ختم نمی شود و درباره فتنه سال 88 هم شعری سروده و آنرا مداحی کرده است :

شیعه مولا علی مه یا امام زمان / کوفی نیمه محور مردانگیمه / شیر مازندران من کمیل علی مه یا امام زمان /سلمان محمدی من یا امام زمان.

این رزمنده بسیجی و مداح جنگ درباره تاثیر مداحی هایش بر رزمندگان  می گوید:

سروده هایم تاثیرات خاصی بر رزمندگان داشته و روحیه آنها را بسیار قوی می کرد و در حال حاضر نیز به دعوت بسیاری از مردم و مسوولان در مراسمات مرتبط حضور یافته و قسمتی از سروده های قدیمی و همچنین جدیدم را می خوانم.

صادق نژاد با گلایه دوباره از دستگاه ها و مسوولان دست اندر کار فرهنگی افزود : متاسفانه تاکنون هیچ گونه حمایتی در جهت جمع آوری و یا چاپ سروده هایم نشده است.

پیشکسوتان جنگ فراموش نشوند !

متاسفانه برخی رزمندگان مخلص زمان جنگ ، بعد از جنگ رها شده اند و نهاد و یا ارگان خاصی آنها را تحت پوشش قرار نداده و به همین علت برخی از این رزمندگان مجبور شدند به کارهایی که در شان و منزلت آنها نمی باشد بپردازند . دقت کنید برخی از کارها برای بسیاری از مردم شاید ایرادی نداشته باشد اما یک رزمنده که حماسه هایی مانند فتح فاو ، عملیات های والفجر و... را می آفریند باید بزرگ شمرده شود و کارش نیز در شان یک رزمنده باشد .

باز هم متاسفانه در برخی موارد شاهدیم این سفارش امام (ره) که: " نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت  در پیچ و خم زندگی روزمره به فراموشی سپرده شوند  " فراموش شده است.

او شیرین ترین خاطره خود از زمان جنگ را در عملیات بزرگ والفجر 8 دانسته که با کمترین شهید پیروزی رسیده ایم .

بسیجی خستگی را خسته کرده...

صادق نژاد در پایان  گفتگو می گوید:

سلام مرا به رزمندگان برسانید و بگویید احساس خستگی نکنند.بگذاید برخی در ادارات و جاهای دیگر برخوردهای نامناسب داشته باشند . زخم زبان بزنند . اما چه باک که رزمندگان اسلام با خدا معامله کرده اند و هیچ گاه خسته نمی شوند . به قول شهید حاج مولائی " بسیجی خستگی را خسته کرده ......"

نظرات 4 + ارسال نظر
محمد 29 مهر 1391 ساعت 09:07 http://shalamcha.blogfa.com/

سلام این وبلاگ جزئ بهترین وبلاگ هایی هست که دیدم به من هم سر بزنید اگه با تبادل لینکی موافق بودین خبرم کنید

با سلام
وعرض تسلیت به مناسبت سالروز شهادت امام محمد باقر (علیه السلام)
دوست عزیز :
(هیئت الشهداء زاهدان) در تاریخ 20/07/1391 افتتاحیه هیئت و یادواره شهدای نسل سوم را با حضور خیل دوستداران اهل بیت (علیه السلام) و شهداء با سخنرانی حجه الاسلام و المسلمین پورذهبی و مداحی ذاکر ارجمند کربلایی علیرضا رحمانی اعزامی از تهران رسما فعالیت خود را شروع نموده است .
این وبلاگ که متعلق به این هیئت می باشد کار خود را از تاریخ فوق شروع نموده است و می خواهد در عرصه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت به نوبه خود نقشی داشته باشد
لذا از دوستان و سروران گرامی مستدعیت در صورت امکان آدرس وب هیئت را در لینک دوستان وب خود جای دهید
ضمنا وب شما با افتخار و احترام لینک شده است .
منتظر حضور گرم و سبز شما هستیم .
یا علی
(محشور شوید باشهداء)

علی اصغر موذنی 6 آبان 1391 ساعت 02:15

وبلاگ موج بلند دریای غیرت بیاد حماسه آفرینی های سردارشهید حمیدرضا نوبخت با نشانی : http://www.hanobakht.blogfa.com آغاز بکار کرد . برغنای کیفی آن چشم امید به همت والای شما داریم . هرگونه مطلب ، تصویرمرتبط با این سردار دلاور با نام فرستنده در این وبلاگ مورد استفاده قرار خواهد گرفت -
بهترین ها را برایتان آرزومندم
ارادتمند : علی اصغر موذنی
09111760037

لشگر 25 کربلا 11 آبان 1391 ساعت 16:55

هفت تپه! چادرنشیان قدیمی ات را در آغوش بگیر...
از اندیمشک که به سوی اهواز می روی، پس از طی مسیری حدود 55 کیلومتر، آن هم پرسان پرسان، اگر موجود زنده ای در آن حوالی باشد، سراغ هفت تپه و آن پادگان متروک و مهجورش را باید بگیری! سرزمینی به وسعت آسمان! تنها و غریب!...


اشاره: هفت تپه مقر آسمانی و ملکوتی سربازان شمالی حضرت روح الله بوده است که مدتی را عاشقانه و غریبانه در آن زیسته اند، هفت تپه، هفت شهر عشق! همان مکانی بود که مدتی لشکر ویژه و خط شکن 25 کربلا را در دل خود جای داده بود، درد دل ها و دل تنگی های یک رزمنده و جامانده از قافله شهدای این لشکر را می خوانیم:

خدا رحمت کند سید شهیدان اهل قلم، آوینی را که می گفت: اگر از ما بپرسند دوکوهه کجاست؟ چه جوابی بدهیم؟

و حال ما می گوئیم:

اگر از ما بپرسند هفت تپه کجاست؟ چه پاسخی داریم؟! چه بگوئیم؟!

اصلاً قادر به تکلم هستیم؟!

آری برای همین است که هفت تپه مظلوم مانده است...

از اندیمشک که به سوی اهواز می روی، پس از طی مسیری حدود 55 کیلومتر، آن هم پرسان پرسان، اگر موجود زنده ای در آن حوالی باشد، سراغ هفت تپه و آن پادگان متروک و مهجورش را باید بگیری!

سرزمینی به وسعت آسمان!

تنها و غریب!

جهت هایش را نمی توانی محصور نگاه کنی، هیچ گاه محصور نبوده بلکه همواره مأمنی برای پرستو های عاشق«لشکر ویژه خط شکن 25 کربلا» بوده است، خوب که نگاه کنی تپه ماهوری اش همه ی وسعت این خاک را پوشانده است.

خوب نگاه کن، جای جای آن را چه می بینی؟

از تپه های نسبتاً بلندش بالا برو، در دره های کوچکش آرام بگیر و وسعت این دشت را از نظر بگذران، چه فهمیدی؟



تیرک های فرو ریخته را ببین...

تنها سکوت و وزش ملایم باد است که به استقبالت می آید و از همان آغاز ورودت غریبانه تو را همراهی می کند...

اشتباه نیامدی؟ پوکه های زنگ زده، پمادهای خالی ضد حشرات، تکه پوتین های پاره، باطری های فرسوده بیسیم ها، جعبه های شکسته مهمات و ...

سوله های پراکنده، همه و همه می گویند که تو اشتباه نیامدی این جا همان مکانی است که سراغش را گرفته بودی!

معیشت در هفت تپه با آن امکانات محدودش سخت بود و گردان ها چادرنشین بودند ولی دل ها همه خدائی بود و اشک های مناجات های بچه ها، خاک هفت تپه را مقدس کرده بود...

همان چادر نشینان هفت تپه بودند که روزی پرچم مقدس امام رضا(ع) را بر فراز مناره مسجد فاو به اهتزار در آوردند...

هواپیما های عراقی حمله کرده اند. نه پناهی نه سر پناهی...



پس از اینکه هفت تپه قدمگاه شهدا شده بود با نجواهای عاشقانه ای که در دل شب می شنید، آنقدر خدائی و مقدس گشته بود که دیگر دلش می خواست قتلگاه شود و هفت تپه هم با خدا راز و نیاز می کرد؛ اوج عرفان و سلوک هفت تپه قتلگاه شدن، بود که خداوند حاجتش را روا کرد و با بمباران هوایی دشمن، شهدایی از آسمان هفت تپه به سوی ملکوت پرواز کرده و هفت تپه را جنت زمین و آسمان کردند؛ یاد شهدای آن روز خدائی هفت تپه بخیر! علی الخصوص فرمانده گردان ویژه شهدا، حاج جعفر شیرسوار!

آخر مگر نه اینکه وقتی محسن رضایی و هاشمی رفسنجانی برای سرکشی لشکرملکوتی 25 کربلا با هلی کوپتر بر فراز آسمان هفت تپه آمدند، وقتی خیل عظیم نیروهای شمالی با چادرهایشان را دیده بودند، هاشمی رفسنجانی انگشت به دهان گفت: این عشایرها را از کجا آوردید؟

فکرش را نمی کرد که مقر لشکر کربلا آن چادر های الهی باشد.

یا زمانی که حضرت آقا سیدعلی خامنه ای برای بازدید به هفت تپه آمده بودند با تعجب و حیرت زده گفتند: اینها مگر چپر نشین هستند که اینگونه می زیند؟

آهای دنیا! ما با این وضعیت در مقابل شما ایستادیم.

ای تاریخ نامردی اگر ننویسی که بر این شیرمردان و دریادلان شمالی در بیابان های هفت تپه چه گذشت؟!

آخرِ هفت تپه را، چادرهای به چله نشسته لشکر ویژه 25 کربلا، پرستوهای عاشق لانه کرده بودند! چه غریبانه بودند...

هفت تپه سال های سال است که بی مهری دیده، اما همچنان راز دار خلوت مسافران آسمانی خویش است ...

هفت تپه با کسی قهر نیست اما انسش با کسانی است که قصه چاه را ندیده اند ولی با خون دل حکایت می کنند...

پس خوب نظاره کن! در پسِ حجابِ زمان در این سکوت راز آمیز نجوای پنهانی شهدایی را بشنو که سر بر کف قبرهایی که برای خویش کنده بودند و شانه های استوارشان از شوق لقای معشوق خویش به لرزه آمده بود و در تلاطم اشکها، چشمهایشان دریای خروشان می شد.

نگاه کن! آن رزمنده ی نوجوان که در جوار چادرش بر فراز تپه ای، آماده و مسلح بر کوله پشتی خویش تکیه زده است و در حال انتظار، دعا می خواند، منتظر تنها منتظری که به زودی قرار است از یاران شهیدش باشد.

می دانم که از دیدن این همه مظلومیت سیر نمی شوی، دوباره نگاه کن! چند رزمنده بسیجی عکس یادگاری می گیرند، آخرین لحظات ماندشان است تا بعد از عملیات، در فراق هم، ماندگار شدنشان را جشن سرخ اشک بگیرند...

از دیدن هفت تپه سیر نخواهی شد چون تنها پادگانی بود که لشکری به نام لشکر "کربلا" را در خود جای داده بود...

چه زیبا گفت سید مرتضی: - کربلا را تو مپندار نامی است در میان نام ها!!!

اگر بنا باشد قدس آزاد شود، مطمئن باشید دوباره خط شکن این میدان همان چادر نشینان هفت تپه، بچه های لشکر کربلا هستند، که با پرچم سبز حضرت امام رضا(ع) بر گنبد قدس! به ندای هل من ناصراً ینصرنی امام زمانشان "سید علی حسینی خامنه ای" لبیک خواهند گفت.

تمامی مقرهای لشکریان اسلام مقدس اند اما بدانید که بچه های لشکر 25 کربلا در هفت تپه حکایتی داشتند غریب، غریب و غریب...

تا تو یاد بگیری هفت تپه کجاست و برای چه بوده است این همه غریبانگی؟؟؟

هفت تپه به تو جفا کردم، اسیر دنیا شدم و بعد از این همه سال دلم هوای تو را کرد...

هفت تپه مرا ببخش و مرا در آغوش بگیر...

تهیه و تدوین: سجاد پیروزپیمان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد