11 بهمن ماه،سالروز شهادت مظلومانه
سردار مهربانی ها، عمویی دلیر، گرامی باد
پدرش "اسدالله عمویی " و مادرش " خوبانه آخوندزاده " نام داشت.
پهلوان غیور و دلیری که در اول فروردین 1338 شمسی مصادف با 12 رمضان 1378
قمری ، در وسطی کلای قائم شهر در ولایت مازندران، آفتاب زندگی پر افتخارش طلوع
کرد و نامش را " موســـی " نهادند .
همچون همه ی
کشاورزان دهه های قبل از انقلاب ، که شغل کم درآمدی داشتند ، زندگی شان نیز
به سختی و تنگدستی طی می شد. با این وجود با فداکاری ها و مرارت های پدر و
مادر مهربانش، بزرگ شد و پا به سن و سال درس و مدرسه نهاد.
پدرش
علیرغم مشکلات مالی و معیشتی از تحصیل و درس موسی غافل نماند و برای
فراگرفتن کلام خدا به مکتب خانه روستا فرستاد و در 7 سالگی وی را در
دبستان دولتی وسطی کلا ثبت نام کرد . دوران تحصیلی دبستان که به پایان
رسید، تحصیل را به دو دلیل رها کرد: اول اینکه وسطی کلا مدرسه راهنمایی
نداشت و رفتن به قائم شهر و روستاهای دور دست جهت ادامه ی تحصیل سخت و
پرهزینه بود . از سوی دیگر شرایط معیشتی زندگی و حس دلسوزی اش، وادارش ساخت
تا درکنار پدر و مادرش در زمین های کشاورزی کار کند و در تامین معاش ، کمک
حال و کمک کار آنان باشد .
وقتی انقلاب پیروز شد ، 19 ساله بود . در بین خاطرات و دست نوشته های سردار آمده است:
"
انقلاب پیروز شد و وسطی کلا ، روستای دور و بی خبر از رویدادهای مربوط به
انقلاب نبود . ما هم از جمله خانواده هایی از اقشار ضعیف جامعه بودیم که در
میان آرا و افکار مختلف ضد رژیم منحوس پهلوی ، به اندیشه ها و پیام های
حضرت امام خمینی(ره) ، گرایش و تمایل و امید بیشتری داشتیم ، چون از نظر ما
واقع بینانه و نجات بخش بود. از این رو با انقلابیون پیرو خط امام همراه
شدم و در سطح وسطی کلا و روستاهای اطراف حتی شهر قائمشهر ،از هراقدامی که
به پیشبرد نهضت امام راحل (ره) کمک می نمود ، دریغ ننمودم ."
بلافاصله
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 ، با کمیته ی انقلاب اسلامی برای
مقابله با گروه های ضد انقلاب و کشف و دستگیری خانه های تیمی و اعضای آن
ها ، همچنین حفظ امنیت شهرها و روستاها همراه شد.
همزمان
با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، در سومین روز اردیبهشت 1358 به
عضویت رسمی این نهاد تازه تاسیس در آمد و مبارزات و فعالیت های انقلابی و
نظامی اش را در سپاه قائم شهر پی گرفت . حدود یک سال پس از استخدام در سپاه
، هشتمین روز فروردین ماه 1359 ازدواج و زندگی جدیدی را آغاز نمود .
از
ابتدای حضورش در سپاه تا آبان ماه 1360 ، همراه وهمگام با دیگر پاسداران ،
در درگیری های جنگل و مناقشات درون شهری ، علیه گروه های ضد انقلاب فعالیت
های مستمر و سرسختی داشت.
از اول فرودین ماه تا
نهم آبان ماه 1360 به عنوان مسئول پایگاه طرح جنگل ، در جنگل های سوادکوه و
اطراف آن به تعقیب و شناسایی و برخورد با نیروهای ضدانقلاب می پرداخت .
از
دهم آبان ماه 1360 ، ّبه عنوان اولین گروه از شهرستان قائمشهر ، به جبهه
اعزام شد و تا سال 68 بیش از 30 بار اعزام به جبهه و حضور در مناطق مختلف
جنگی غرب تا جنوب را تجربه کرد.
بر طبق اسناد ؛
حلبچه ، دوجیله ، خرمال ، سنندج ، مریوان ، گیلانغرب، ایلام ، مهران ،
شلمچه ، خرمشهر، اهواز ، فاو و هورالعظیم و ... برخی از مناطق عملیاتی
بودند که سردارعمویی سالیان جوانی اش را در آنان تجربه کرد و به گفته خویش ،
برابر وظیفه ملی و دینی اش در آن جبهه ها درمقابل متجاوزان بعثی با جان و
دل جنگید .
در سال 64 در هورالعظیم ، از ناحیه
دست چپ به سبب اصابت گلوله به شدت مجروح و می بایست قطع میشد که به لطف
پروردگار و به همت پزشکان ، پیوند خورد .وی دراین سالها جانشین گردان دلیر
امام محمدباقر(ع) نیز بود.
پنجم اردیبهشت 1365 در
ادامه عملیات والفجر8 ، در منطقه فاو دچار جراحت و موج گرفتگی شدید از
ناحیه کمر و گوش شد . در سال 1366 در شلمچه ترکشی به سرش اصابت کرد و
باردیگر به شکر حق و به شکل معجزه آسایی، جان سالم به در برد.
از
آخرین روزهای شهریور سال 66 فرماندهی گردان امام محمدباقر(ع) بعد از شهادت
سرداران دلیر و محبوبش شهیدان بلباسی و خنکدار ، عملاً بر عهده ی وی
قرارگرفت .
زمانی که مسئولیت گردان امام
محمدباقر(ع) به ایشان محول شد ، این گردان در جبهه ی حلبچه مستقر بود و
نیروهای فداکار و ایثارگر این گردان به فرماندهی نترس و جان بر کفی چون
موسی عمویی ، نبردها ودرگیری های بیشماری را در خاک ایران و عراق در مصاف
با متجاوزان و معاندان تجربه کردند.
براساس نقل
قول های موثق همرزمانش در سال 1366 در حلبچه بر اثر بمباران شیمایی بعثی ها
، در منطقه ای که بسیاری از مردم مظلوم و بی صلاح زندگی می کردند ، ماسک
خویش را برصورت نوجوانی قرار میدهد، که همین شهامت و ایثار موسی عمویی ،
بدنش را آلوده به سموم و گازهای عمیق شیمیایی می کند و این آخرین جراحت از
دهها جراحتی بود که در طول جنگ تحمیلی بر عمویی بزرگ وارد شد و روز به روز
اثرش را بر جسم و جانش تشدید میکرد.
بعداز آن این
گردان در باختران مستقر و سرانجام با استقرار لشکر 25 کربلا و تیپ 3 در
کردستان ، گردان امام محمد باقر(ع) نیز عملیات های مختلف و موفقیت آمیزی را
علیه کومله هاو ... انجام داد. ترسی که از وجود شخصیتی چون ایشان به دل
معاندان افتاده بود ، وبعد از شکست در عملیات ها ، کومله ها در مریوان ،
شعار "مرگ بر عمویی" سرمیدادند. سرانجام حربه های آنان منتج به نتیحه نشد و
با سلحشوری های رزمندگان و فرماندهانی چون عمویی دلیر ، با پاکسازی و
آزادسازی شهر مریوان به پایان رسید. اقدامات مقتدرانه ی سردارعمویی و
رزمندگانش به حدی حساس و ویژه محسوب می شد، که رییس جمهور وقت (آیت الله
هاشمی رفسنجانی) به عنوان اولین رییس جمهور بعد از انقلاب که برای اولین
بار به کردستان سفرمیکرد ، با دعوت از ایشان ، از شخص موسی عمویی تقدیر و
تشکر ویژه نمود .
در سال 1375 و با پایان این
عملیات ها و پاکسازی کامل مریوان، تیپ 3 دوباره به محل استقرار خود(چالوس)
بازگشت و گردان امام محمدباقر(ع) به فرماندهی شهید عمویی ، نیز در چالوس
مستقر شد . سالها فرماندهی این گردان را برعهده داشت و بارها بنابر توانایی
و سوابق درخشانش ، پیشنهادات ارتقا درجه و مسئولیت می یافت، که باوجود عشق
و علاقه ی عجیب و تحسین برانگیز ایشان به یاران سفرکرده اش در این گردان ،
یعنی سرداران رشید اسلام، شهیدان بلباسی و خنکدار ، محسنی ،صمصام طور
و.... ،همواره با مخالفت ایشان همراه می شد .
در
سطح کشور ، فرماندهان گردان های مختلف ، جابجا می شدند و ایشان به خواست
شخصی اش مستثنی میشد، تاجایی که فرمانده وقت لشکر 25 کربلای مازندران
–سرلشکرشهیدسوداگر-بر ارتقای مسئولیت ایشان مصر شدند و ایشان همچنان بر
اصرار حضور خود ، در گردان امام محمدباقر(ع) پافشاری می نمود تا آنکه در
همین گردان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
ایشان
با پایان جنگ و در کنار انجام وظایف در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، به
ادامه تحصیل پرداخت و در مدرسه ایثارگران قائمشهر موفق به دریافت مدرک
دیپلم رشته فرهنگ و ادب شد.
با ارتقای قابلیت های
شغلی و کسب مهارت های نظامی در سپاه پاسداران و اخذ درجه سرهنگ تمامی ، به
دلیل علاقه وافر به تحصیلات تکمیلی نظامی ، در دانشکده افسری مشهد ادامه
تحصیل داد.
در تمام مراحل و سالهای بعد از جنگ ،
یکی از دغدغه های سخت و طاقت فرسای سردار و خانواده اش ، مداوای جراحات
بعد از جنگ و جسم آلوده به گازها و سموم شدید شیمیایی بود که به طور پیوسته
ایشان را به بیمارستان می کشاند و تحت سخت ترین درمان ها قرار می داد.این
درحالی بود که ایشان تا سالهای متمادی بعد از جنگ و تا لحظه ی شهادت ،
پرونده ای تحت عنوان عوارض شیمیایی در بنیاد نداشت و این راز بزرگ عمویی دلیر و چند
تن از همرزمان سلحشورش بود که همگی آنان ، علیرغم وجود عوارض شیمیایی در وجودشان ، علاقه ای به تشکیل
پرونده نداشتند.
این امر سبب شده بود که از نگاه
بنیاد جانبازان ، تا قبل از شهادت سردار بزرگوار عمویی ، جانباز 50 درصدی بود، که عوارض و جراحات
شدید شیمیایی ایشان در آن لحاظ نشده بود.
بارها
از سوی همرزمانی که در جریان عوارض شیمیایی وی بودند ، برای
مداوای کامل ، ایشان را به درمان در خارج از کشور، ترغیب می نمودند
که بازهم مخالفت شدید شهیـد را در پی داشت.
در
یکی از روزهای سرد و زمستانی دی ماه 1375 ، دردها و جراحات شیمیایی در بدن
سردارمهربان قائمشهر ، به شدت عود میکند و قریب به یک ماه در بیمارستان
قائمشهر ضعیف و نهیف می شود. مسئولین بلندپایه ی سپاه پاسداران و مقامات
کشور، استان و شهرستان به بالین نیمه جان و پرجراحت عمویی دلیر ،حاضر می
شوند. پزشکان ومتخصصانی از تهران و شهرهای دیگر جهت بهبود ایشان بسیج می
شوند . همسر ایشان ، فرزندان ، بستگان ، آشنایان و همرزمان ازدحام پرشوری
را در بیمارستان ولی عصر قائمشهر برپاکردند.سیل مشتاقان و یاران و همرزمان
گرد هم آمده بودند. نزدیکان ایشان نقل میکردند: "که سردارعمویی همواره و در
دفعات بی شماری که به بیمارستان می آمد ذکر و نماز و دعا را از دست نمیداد
و همواره زیر لب زمزمه میکرد؛ " لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظیم ..."
اما این بار ودر حالت
اغماء ، دیگر صدایی از موسای دلیر و بی باک ، شنیده نمی شد و این یازدهمین
روز بهمن ماه 1375 هجری شمسی ، مقارن با 20 رمضان 1417 قمری و 30 ژانویه
1997 میلادی بود که پرواز ملکوتی سردار جان برکف لشکر 25 کربلای مازندران
را ثبت و ضبط میکرد.
سردار جانباز شیمیایی مازندران، به آرزوی دیرینه اش که همانا وصال
حضرت حق و پیوستن به کاروان یاران سفر کرده اش چون بلباسی ها ، خنکدارها،
شیرسوارها ، بهداشت ها و... بود ، نائـل آمد .
پیکر
پاک و مجروح اولین سردار جانباز شهید شیمیایی کشور را دریک روز برفی و سرد
بهمن ماه وبا تشییع باشکوهی با حضور مقامات کشوری و لشکری ، با
چشمان گریان خیل عظیم مردمان ولایتمدار مازندران و بعد از وداع
تلخ و غم بار مردم وظیفه شناس قائمشهر در مصلای بزرگ این شهر ، در گلزار شهدای وسطی
کلای قائم شهر و در جوار برادر 17 ساله اش ، جهادگر شهید عیسی عمویی ، به
خاک سپرده شد .
سردار شهید عمویی را باید ، شهید ماه نزول
قرآن دانست ، چراکه در ماه مبارک رمضان دیده اش به جهان روشن شد و در همین ماه عظیم الشان ، در
دومین شب قدر و شب شهادت امیر فقرا و ضعفا ، امیرمومنان علی(ع) ، دعوت حق را لبیک گفت و آسمانی شد.
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هردوجــــــــهان آزادم
من ملک بودم و فردوس برین جایـــــم بود
آدم آورد ، درایـــن دیــــر خـراب آبــــــــادم
با عنایت به پیام های فراوان مخاطبان محترم و دوستداران شهید بزرگوار در پایگاه اطلاع رسانی سردارشهید موسی عمویی، ذکر این نکته را لازم می دانیم ، که کتاب جامع زندگینامه سردارشهید موسی عمویی ، به همت و قلم همسر
مکرمه ایشان ، در حال گردآوری و نگارش است ، که انشاالله درآینده نزدیک بر خط انتشار قرار خواهد گرفت.