پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

فرمانده دلیر لشکر 25 کربلای مازندران

پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

فرمانده دلیر لشکر 25 کربلای مازندران

پایگاه اطلاع رسانی سردارشهید موسی عمویی : خانواده‌های شهدا که در بحرانی‌ترین مقطع زمانی کشور جگرگوشه‌های خود را برای دفاع از دین و تمامیت اراضی کشور به جبهه‌های خون و باروت راهی کرده‌اند، پر از ناگفته‌هایی هستند که سینه آنها را قفسه‌ای از کتب نانوشته کرده است؛ این‌بار سراغ خانم «شهربانو علی‌نیا» همسر شهید عیسی جعفری از روستای قراخیل شهرستان قائم‌شهر رفتیم تا از او بشنویم؛ در ادامه مشروح این گفت‌وگو از نظرتان می گذرد.


چه شد شهید جعفری را برای زندگی مشترک انتخاب کردید؟

شاید امروزه این حرف من کمی قابل هضم نباشد ولی چون باید به سوال‌تان جواب درست و واقعی را بدهم می‌گویم، فقط به‌دلیل ایمان و تدین او بود که او را به‌عنوان شریک زندگی‌ام انتخاب کردم.

یادم می‌آید پدر و مادرم بعد خواستگاری‌اش از من، می‌گفتند: «همین که ایشان به نماز و روزه مقید است، برای‌مان کفایت می‌کند، مال و منال را خدا می‌رساند.» واقعاً یک مرد با ایمان بود، نماز اول وقتش ترک نمی‌شد.

اخلاقش چطور بود؟ برخوردش با خانواده چگونه بود؟

آدم قانعی بود، اصلاً حریص نبود، تا آن وقت که بود برای من و فرزندانم سنگ‌تمام گذاشت، فردی زحمتکش و پرتلاش بود، در بدنش خستگی راه نمی‌یافت، می‌گفت: «من که درس نخواندم لااقل باید فضای خوبی را برای درس خواندن فرزندانم مهیا کنم.»

از کشاورزی روی زمین تا کار کردن در شرکت کنسرو بهدانه و بهتر است بگویم در همه لحظات زندگی‌اش، سخت‌کوش بود، خدمت به خلق‌الله یکی از دغدغه‌هایش بود، برای همین در کارهای اجتماعی و خدماتی که برای مردم بود، در پیشاپیش دیگران قرار می‌گرفت.

مهمان‌نواز بود، هنوز هم دوستان و آشنایان وقتی حرفی از ایشان می‌خواهند بزنند از خلق و خوی حسنه‌اش می‌گویند، همیشه به من می‌گفت: «با دشمنان طوری برخورد کنید که شرمنده اخلاق‌تان شوند.»

چه توصیه دیگری از ایشان در خاطرتان مانده است؟

همان‌طور که در پاسخ به سوال‌تان که چرا ایشان را برای زندگی مشترک انتخاب کرده‌اید گفتم که به‌دلیل تدین و ایمانش او را انتخاب کردم، ایشان نیز توصیه اول و آخرش نماز و روزه بود، می‌گفت: «این دو فریضه الهی را خوب به‌پا داریم، دیگر لازم به چیز دیگری نیست، سفارش همیشگی‌اش نماز و روزه بود.»

زیباترین خاطره زندگی‌تان را بگویید؟

من از او خاطرات زیادی دارم ولی ما در طول زندگی مشترک‌مان چهار مرتبه به سفر رفتیم که این چهار سفر و اتفاقاتی که در آن برای‌مان افتاد، برایم خیلی جالب و شیرین است، دو مرتبه مرا به اتفاق فرزندانم به قم و دو مرتبه هم به مشهد برد.

آن وقت‌ها بچه‌های مان کوچک بودند، می‌گفت: «الان که من هستم و بچه‌ها کوچک هستند، تو را به سفر ببرم.» در آن سفر آن‌قدر من و بچه‌ها را رسیدگی می‌کرد که ثانیه ثانیه آن برایم لذت‌بخش شده بود.

چند فرزند دارید؟

من یک پسر و چهار دختر دارم، دخترم فرشته که آن وقت پدرش شهید شد 9 ماهه بود، الحمدلله فرزندانم از قشر باسواد و تحصیل‌کرده جامعه هستند؛ شهید می‌گفت: «بچه‌های‌مان با سواد شوند تا فریب نخورند و محتاج نشوند.» به شکر خدا فرزندانم آنچه را که پدرشان می‌خواست به‌دست آورده‌اند.

جای خالی همسرتان را چگونه برای فرزندان‌تان پر کردید؟

توکل به خدا و توسل به ائمه (ع) مرا قوت قلب می‌داد و می‌دهد، همیشه شاکر خداوند هستم، از کسی هم انتظار چیزی را ندارم، بچه‌هایم هیچ‌وقت مرا تنها نمی‌گذارند.

آخرین‌باری که شهید به جبهه می‌رفت را به‌یاد دارید؟

بله؛ مگر می‌شود از یادم رفته باشد، برعکس خاطرات آن روز شنیدنی هم است، وامی به مبلغ 200 هزار تومان گرفته بود که با همان وام خانه را ساخت، فردای روز کوچ‌کشی راهی جبهه شد، گفتم: «مشت‌عیسی! تازه خانه را ساختی. باش دیرتر برو، الان فصل برداشت محصولات است.» چون تیرماه بود که داشت به جبهه می‌رفت، گفت: «زندگی اینجا به دل من نمی‌چسبد.» می‌دانستم منظورش چیست، چون همیشه آرزوی شهادت را داشت، آن روز خیلی گرم بود، من فرشته را کول کردم و بدرقه‌اش رفتم، 27 روز بعد پیکر مطهرش را برای‌مان آوردند؛ شهید بعد از قطع‌نامه 598، یکم نرداد ماه 1367 به شهادت رسید.

وقتی خبر شهادتش را شنیدید، چه حسی به شما دست داد؟

انسانی مثل مشت‌عیسی می‌بایست شهید می‌شد، او نه این که شوهر من بوده باشد، این را می‌گویم، انسانی وارسته مثل او حیف بود در بستر بمیرد، واقعاً شهدا گلچین‌شده خدایند، من شب قبل از این که خبر شهادت او را برای‌مان بیاورند او را در خواب دیدم، خواب دیدم با اسبی سفید به خانه آمده است، به او گفتم: «مشت‌عیسی! چی شد با اسب آمده‌ای؟» در جوابم گفت: «این‌بار گفتم با اسب بیایم.» وقتی از خواب بیدار شدم، حسی به من می‌گفت: «عیسی شهید خواهد شد.» و فردای آن روز خبر شهادت او را برای‌مان آوردند.

چه انتظاری از مردم و مسئولان دارید؟

هیچ انتظاری ندارم، ولی از آنها می‌خواهم خدا را ناظر بر خود و اعمال خود ببینند./بلاغ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد