پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

فرمانده دلیر لشکر 25 کربلای مازندران

پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

فرمانده دلیر لشکر 25 کربلای مازندران

" شهیـــد عمـویــی ؛ شهیـــدِ مـاه قـــرآن "

11 بهمن ماه،سالروز شهادت مظلومانه

 سردار مهربانی ها، عمویی دلیر، گرامی باد


پدرش  "اسدالله عمویی " و مادرش " خوبانه آخوندزاده " نام داشت. پهلوان غیور و دلیری که در اول فروردین 1338 شمسی مصادف با 12 رمضان 1378 قمری ، در وسطی کلای قائم شهر در ولایت مازندران، آفتاب زندگی پر افتخارش طلوع کرد و نامش را " موســـی " نهادند .

http://s5.picofile.com/file/8150089584/7%D9%852.jpg
همچون همه ی کشاورزان دهه های قبل از انقلاب ، که شغل کم درآمدی داشتند ، زندگی شان نیز به سختی و تنگدستی طی می شد. با این وجود با فداکاری ها و مرارت های پدر و مادر مهربانش، بزرگ شد و پا به سن و سال درس و مدرسه نهاد.

پدرش علیرغم مشکلات مالی و معیشتی از تحصیل و درس موسی غافل نماند و برای فراگرفتن کلام خدا به  مکتب خانه روستا فرستاد  و در 7 سالگی وی را در دبستان دولتی وسطی کلا ثبت نام کرد . دوران تحصیلی دبستان که به پایان رسید، تحصیل را به دو دلیل رها کرد: اول اینکه وسطی کلا مدرسه راهنمایی نداشت و رفتن به قائم شهر و روستاهای دور دست جهت ادامه ی تحصیل سخت و پرهزینه بود . از سوی دیگر شرایط معیشتی زندگی و حس دلسوزی اش، وادارش ساخت تا درکنار پدر و مادرش در زمین های کشاورزی کار کند و در تامین معاش ، کمک حال و کمک کار آنان باشد .

وقتی انقلاب پیروز شد ، 19 ساله بود . در بین خاطرات و دست نوشته های سردار آمده است:

" انقلاب پیروز شد و وسطی کلا ، روستای دور و بی خبر از رویدادهای مربوط به انقلاب نبود . ما هم از جمله خانواده هایی از اقشار ضعیف جامعه بودیم که در میان آرا و افکار مختلف ضد رژیم منحوس پهلوی ، به اندیشه ها و پیام های حضرت امام خمینی(ره) ، گرایش و تمایل و امید بیشتری داشتیم ، چون از نظر ما واقع بینانه و نجات بخش بود. از این رو با انقلابیون پیرو خط امام همراه شدم و در سطح وسطی کلا و روستاهای اطراف حتی شهر قائمشهر  ،از هراقدامی که به پیشبرد نهضت امام راحل (ره) کمک می نمود ، دریغ ننمودم ."

بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 ، با کمیته ی انقلاب اسلامی برای مقابله با گروه های ضد انقلاب و کشف و دستگیری خانه های تیمی و اعضای آن ها ، همچنین حفظ امنیت شهرها و روستاها همراه شد.

همزمان با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، در سومین روز اردیبهشت 1358 به عضویت رسمی این نهاد تازه تاسیس در آمد  و مبارزات و فعالیت های انقلابی و نظامی اش را در سپاه قائم شهر پی گرفت . حدود یک سال پس از استخدام در سپاه ، هشتمین روز فروردین ماه 1359 ازدواج و زندگی جدیدی را آغاز نمود .

از ابتدای حضورش در سپاه تا آبان ماه 1360 ، همراه وهمگام با دیگر پاسداران ، در درگیری های جنگل و مناقشات درون شهری ، علیه گروه های ضد انقلاب فعالیت های مستمر و سرسختی داشت.

از اول فرودین ماه تا نهم آبان ماه 1360 به عنوان مسئول پایگاه طرح جنگل ، در جنگل های سوادکوه و اطراف آن به تعقیب و شناسایی و برخورد با نیروهای ضدانقلاب می پرداخت .

از دهم آبان ماه 1360 ، ّبه عنوان اولین گروه از شهرستان قائمشهر ، به جبهه اعزام شد  و تا سال 68 بیش از 30 بار اعزام به جبهه و حضور در مناطق مختلف جنگی غرب تا جنوب را تجربه کرد.

بر طبق اسناد ؛ حلبچه ، دوجیله ، خرمال ، سنندج ، مریوان ، گیلانغرب، ایلام ، مهران ، شلمچه ، خرمشهر، اهواز ، فاو و هورالعظیم و ... برخی از مناطق عملیاتی بودند که سردارعمویی سالیان جوانی اش را در آنان تجربه کرد و به گفته خویش ، برابر وظیفه ملی و دینی اش در آن جبهه ها درمقابل متجاوزان بعثی با جان و دل جنگید .

در سال 64 در هورالعظیم ، از ناحیه دست چپ به سبب اصابت گلوله به شدت مجروح و می بایست قطع میشد که به لطف پروردگار و به همت پزشکان ، پیوند خورد .وی دراین سالها جانشین گردان دلیر امام محمدباقر(ع) نیز بود.

پنجم اردیبهشت 1365 در ادامه عملیات والفجر8 ، در منطقه فاو دچار جراحت و موج گرفتگی شدید از ناحیه کمر و گوش شد . در سال 1366 در شلمچه ترکشی به سرش اصابت کرد و باردیگر به شکر حق و به شکل معجزه آسایی، جان سالم به در برد.

از آخرین روزهای شهریور سال 66 فرماندهی گردان امام محمدباقر(ع) بعد از شهادت سرداران دلیر و محبوبش شهیدان بلباسی و خنکدار ، عملاً بر عهده ی وی قرارگرفت .

زمانی که مسئولیت گردان امام محمدباقر(ع) به ایشان محول شد ، این گردان در جبهه ی حلبچه مستقر بود و نیروهای فداکار و ایثارگر این گردان به فرماندهی نترس و جان بر کفی چون موسی عمویی ، نبردها ودرگیری های بیشماری را در خاک ایران و عراق در مصاف با متجاوزان و معاندان تجربه کردند.

براساس نقل قول های موثق همرزمانش در سال 1366 در حلبچه بر اثر بمباران شیمایی بعثی ها ، در منطقه ای که بسیاری از مردم مظلوم و بی صلاح زندگی می کردند ، ماسک خویش را برصورت نوجوانی قرار میدهد، که همین شهامت و ایثار موسی عمویی ، بدنش را آلوده به سموم و گازهای عمیق شیمیایی می کند و این آخرین جراحت از دهها جراحتی بود که در طول جنگ تحمیلی بر عمویی بزرگ وارد شد و روز به روز اثرش را بر جسم و جانش تشدید میکرد.

بعداز آن این گردان در باختران مستقر  و سرانجام با استقرار لشکر 25 کربلا و تیپ 3 در کردستان ، گردان امام محمد باقر(ع) نیز عملیات های مختلف و موفقیت آمیزی را علیه کومله هاو ... انجام داد. ترسی که از وجود شخصیتی چون ایشان به دل معاندان افتاده بود ، وبعد از شکست در عملیات ها ، کومله ها در مریوان ، شعار "مرگ بر عمویی" سرمیدادند. سرانجام حربه های آنان منتج به نتیحه نشد و با سلحشوری های رزمندگان و فرماندهانی چون عمویی دلیر ، با پاکسازی و آزادسازی شهر مریوان به پایان رسید. اقدامات مقتدرانه ی سردارعمویی و رزمندگانش به حدی حساس و ویژه محسوب می شد، که رییس جمهور وقت (آیت الله هاشمی رفسنجانی) به عنوان اولین رییس جمهور بعد از انقلاب که برای اولین بار به کردستان سفرمیکرد ، با دعوت از ایشان ، از شخص موسی عمویی تقدیر و تشکر ویژه نمود .

در سال 1375 و با پایان این عملیات ها و پاکسازی کامل مریوان، تیپ 3 دوباره به محل استقرار خود(چالوس) بازگشت و گردان امام محمدباقر(ع) به فرماندهی شهید عمویی ، نیز در چالوس مستقر شد . سالها فرماندهی این گردان را برعهده داشت و بارها بنابر توانایی و سوابق درخشانش ، پیشنهادات ارتقا درجه و مسئولیت می یافت، که باوجود عشق و علاقه ی عجیب و تحسین برانگیز ایشان به یاران سفرکرده اش در این گردان ، یعنی سرداران رشید اسلام، شهیدان بلباسی و خنکدار ، محسنی ،صمصام طور و.... ،همواره با مخالفت ایشان همراه می شد .

 در سطح کشور ، فرماندهان گردان های مختلف ، جابجا  می شدند و ایشان به خواست شخصی اش مستثنی میشد، تاجایی که فرمانده وقت لشکر 25 کربلای مازندران –سرلشکرشهیدسوداگر-بر ارتقای مسئولیت ایشان مصر شدند و ایشان همچنان بر اصرار حضور خود ، در گردان امام محمدباقر(ع) پافشاری می نمود تا آنکه در همین گردان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

ایشان با پایان جنگ و در کنار انجام وظایف در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، به ادامه تحصیل پرداخت و در مدرسه ایثارگران قائمشهر موفق به دریافت مدرک دیپلم رشته فرهنگ و ادب شد.

با ارتقای قابلیت های شغلی و کسب مهارت های نظامی در سپاه پاسداران و اخذ درجه سرهنگ تمامی ، به دلیل علاقه وافر به تحصیلات تکمیلی نظامی ، در دانشکده افسری مشهد ادامه تحصیل داد.

در تمام مراحل و سالهای بعد از جنگ ، یکی از دغدغه های سخت و طاقت فرسای سردار و خانواده اش  ، مداوای جراحات بعد از جنگ و جسم آلوده به گازها و سموم شدید شیمیایی بود که به طور پیوسته ایشان را به بیمارستان می کشاند و تحت سخت ترین درمان ها قرار می داد.این درحالی بود که ایشان تا سالهای متمادی بعد از جنگ و تا لحظه ی شهادت ، پرونده ای تحت عنوان عوارض شیمیایی در بنیاد نداشت و این راز بزرگ عمویی دلیر و چند تن از همرزمان سلحشورش بود که همگی آنان ، علیرغم وجود عوارض شیمیایی در وجودشان ، علاقه ای به تشکیل پرونده نداشتند.

این امر سبب شده بود که از نگاه بنیاد جانبازان ، تا قبل از شهادت سردار بزرگوار عمویی ، جانباز 50 درصدی بود، که عوارض و جراحات شدید شیمیایی ایشان در آن لحاظ نشده بود.
بارها از سوی همرزمانی که در جریان عوارض شیمیایی وی بودند ، برای مداوای کامل ، ایشان را به درمان در خارج از کشور، ترغیب می نمودند که بازهم مخالفت شدید شهیـد را در پی داشت.

در یکی از روزهای سرد و زمستانی دی ماه 1375 ، دردها و جراحات شیمیایی در بدن سردارمهربان قائمشهر ، به شدت عود میکند و قریب به یک ماه در بیمارستان قائمشهر ضعیف و نهیف می شود. مسئولین بلندپایه ی سپاه پاسداران و مقامات کشور، استان و شهرستان به بالین نیمه جان و پرجراحت عمویی دلیر ،حاضر می شوند. پزشکان ومتخصصانی از تهران و شهرهای دیگر جهت بهبود ایشان بسیج می شوند . همسر ایشان ، فرزندان ، بستگان ، آشنایان و همرزمان ازدحام پرشوری را در بیمارستان ولی عصر قائمشهر برپاکردند.سیل مشتاقان و یاران و همرزمان گرد هم آمده بودند. نزدیکان ایشان نقل میکردند: "که سردارعمویی همواره و در دفعات بی شماری که به بیمارستان می آمد ذکر و نماز و دعا را از دست نمیداد و همواره زیر لب زمزمه میکرد؛ " لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظیم ..."


اما این بار ودر حالت اغماء ، دیگر صدایی از موسای دلیر و بی باک ، شنیده نمی شد و این  یازدهمین روز بهمن ماه 1375 هجری شمسی ، مقارن با 20 رمضان 1417 قمری و 30 ژانویه 1997 میلادی بود که پرواز ملکوتی سردار جان برکف لشکر 25 کربلای مازندران را ثبت و ضبط میکرد.
سردار جانباز شیمیایی مازندران، به آرزوی دیرینه اش که همانا وصال حضرت حق و پیوستن به کاروان یاران سفر کرده اش چون بلباسی ها ، خنکدارها، شیرسوارها ، بهداشت ها و... بود ، نائـل آمد .

پیکر پاک و مجروح اولین سردار جانباز شهید شیمیایی کشور را دریک روز برفی و سرد بهمن ماه وبا تشییع باشکوهی با حضور مقامات کشوری و لشکری ، با چشمان گریان خیل عظیم مردمان ولایتمدار مازندران و بعد از وداع تلخ و غم بار مردم وظیفه شناس قائمشهر در مصلای بزرگ این شهر ، در گلزار شهدای وسطی کلای قائم شهر و در جوار برادر 17 ساله اش ، جهادگر شهید عیسی عمویی ، به خاک سپرده شد .

سردار شهید عمویی را باید ، شهید ماه نزول قرآن دانست ، چراکه در ماه مبارک رمضان دیده اش به جهان روشن شد و در همین ماه عظیم الشان ، در دومین شب قدر و شب شهادت امیر فقرا و ضعفا ، امیرمومنان علی(ع) ، دعوت حق را لبیک گفت و آسمانی شد.

فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هردوجــــــــهان آزادم

من ملک بودم و فردوس برین جایـــــم بود
آدم آورد ، درایـــن دیــــر خـراب آبــــــــادم


با عنایت به پیام های فراوان مخاطبان محترم و دوستداران شهید بزرگوار در پایگاه اطلاع رسانی سردارشهید موسی عمویی، ذکر این نکته را لازم می دانیم ، که کتاب جامع زندگینامه سردارشهید موسی عمویی ، به همت و قلم همسر مکرمه ایشان ، در حال گردآوری و نگارش است ، که انشاالله درآینده نزدیک بر خط انتشار قرار خواهد گرفت.

http://www.askdin.com/gallery/images/514/1_haram.jpg
نظرات 4 + ارسال نظر

بر شما عزیزان پورتال خبری که هماره دوشادوش همرزمان شهید ،قلم به دست گرفته و در سنگر دیگری به جهاد می پردازید درود و سلام می فرستیم .عزمتان استوار ،راهتان مستدام ،و قلمتان به سرخی خون شهداء پرنفوذ و نافذ باد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

چفیه 19 بهمن 1393 ساعت 07:34

خدا رحمت کند تمام این شهدا خصوصا سردار بزرگ و مظلوم مازندران شهید عمویی

علیرضا 7 خرداد 1394 ساعت 14:40

نامَش «پِدَر»است ..
ڪسے ڪہ بودَنَش را تو این روزهاے نبودَش میخواهَم ..
پِدَر،حرارَت دستهایت فقط این روزهاے سَردَم را گرم میڪند .. پِدر میگویند: تو سایہ بالاے سر هستے ولی من این روزاها سوختَم از گرماے آفتاب .. ڪجایے سایہ ام ؟؟
پِدَر میگویند ؛تو ستون خانہ هستے .. من زیر آوار مانده ام .. پس ڪجا ماندی ؟؟پدَر چطور تَحمل ڪنم ڪسی پدرش راببوسد و من فقط سنگ قبر را ببوسم .. ؟؟؟؟اخه من ڪه آغوشَ ونوازش هاے تو را ندارم من از تو فقط یه سنگ قبر سرد و بے روح دارم ڪه رویش با خط درشت نوشته شده است ......
❤پدرم❤
کاش بودی بابا ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد