پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

فرمانده دلیر لشکر 25 کربلای مازندران
پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

پایگاه اطلاع رسانی سردارشهیدموسی عموئی

فرمانده دلیر لشکر 25 کربلای مازندران

یاران شهید عموئی ؛ سردار سرافراز ، شهید علیرضا بلباسی

تاریخ تولد : 14/7/1332

تاریخ شهادت : 12/12/1365

پایگاه اطلاع رسانی سردار شهید موسی عمویی وسطی کلا : سردار شهید عمویی یکی از یاران و نزدیکان ، فرمانده شجاع و متواضعی چون سردار شهید بلباسی است. در ذیل به زندگینامه ، خاطرات ،  وصیت نامه و تصاویر ایشان اشاره شده است.   

 

 

« شهید علیرضا بلباسی » در سال 1332 در روستای « آسور » در « فیروزکوه » به دنیا آمد . دوره ی ابتدایی را در شهرستان « فریدونکنار » گذراند و آن را با موفقیت پشت سر گذاشت . در همین ایام پدرش از دنیا رفت و او مجبور بود برای امرار معاش خانواده عازم « تهران » شود و در نتیجه برای مدتی ترک تحصیل کرد . وی که ششمین فرزند خانواده بود ، در بازار تهران مشغول به کار شد و پس از مدتی در مدرسه ی شبانه روزی به تحصیل ادامه داد و دیپلم متوسطه را اخذ نمود . پس از پایان تحصیل به سربازی رفت و در 15 مهر 1353 با اتمام دوره سربازی در آزمونی که در آموزش و پرورش « قائم شهر » برگزار شد ، شرکت کرد . با کسب موفقیت در این آزمون به مدت دو سال در آموزش و پرورش مشغول تدریس شد . به علوم و فنون هوایی علاقه ی بسیار داشت. به همین سبب پس از گذراندن دوره آموزشی مکانیک در باشگاه هوایی ملی با عنوان تکنسین پرواز در تاریخ سه آبان 1354 جذب هواپیمایی ملی ایران ( هُما ) شد . او در حین خدمت ، به آموزش زبان انگلیسی پرداخت و در طول 5 سال خدمت در هواپیمایی ملی ایران موفق به اخذ درجه مکانیک هواپیما شد . در سال 1357 با آغاز امواج انقلاب اسلامی ، شهید علیرضا بلباسی در پخش نوار و اعلامیه های حضرت امام (ره) فعالیت گسترده ای داشت . در حادثه جمعه ی سیاه تهران در میدان ژاله حضور داشت و از اعتصابیون هواپیمایی ملی که به فرمان امام (ره) دست به اعتصاب زده بودند ، بود . در سال 1358 به واسطه ی خواهرش با خانم "مریم صادقی" آشنا شد و زمینه ازدواج فراهم آمد. آنها در یک مراسم بسیار ساده زندگی مشترک خود را آغاز کردند . همسر وی درباره ی ویژگی های اخلاقی او می گوید : « نماز اول وقت علیرضا هیچ گاه ترک نمی شد ، در زندگی مشترک اگر از من اشتباهی می دید با من صحبت می کرد و با نصیحت درصدد اصلاح اشتباه من بر می آمد . » پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از محل خدمت خود ، هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران ، به مدت دو سال مرخصی بدون حقوق گرفت و به قم رفت . به فراگیری فنون نظامی و دوره ی فرماندهی پرداخت و سپس در سپاه پاسداران قائم شهر مشغول به کار شد . در تاریخ 8 خرداد 1359 به سمت مسئول عملیات سپاه شهرستان « نور» منصوب شد . دو ماه بعد ، پس از ایجاد پایگاه مقاومت سپاه در نور و جذب نیروهای رزمنده به قائم شهر بازگشت و در واحد عملیات سپاه قائم شهر مشغول به کار شد . با آغاز جنگ تحمیلی از سوی سپاه پاسداران قائم شهر به جبهه اعزام شد و در واحد های عملیاتی مسئولیت عملیات را از 11 اسفند 1359 بر عهده گرفت . پس از آن ، مسئولیت آموزش عقیدتی واحد بسیج قائم شهر را از 8 مهر 1360 تا 19 بهمن 1362 بر عهده گرفت . در همین زمان در مقاطع مختلف در جبهه حضور یافت . با اعزام بسیج سراسری طرح لبیک یا خمینی ، شهید علیرضا بلباسی پس از اعزام به جبهه در تاریخ 20 بهمن 1362 جانشین فرمانده ی گردان مالک اشتر از لشکر 25 کربلا شد . فرماندهی گردان مالک اشتر برعهده ی سردار بابایی بود و وظایف عملیاتی و هدایت نیروها را بر عهده داشت و شهید در تماسی فشرده با نیروهای گردان بود . او با سخنرانی های مهیج و تحلیل شرایط سیاسی و اجتماعی کشور ، اطلاعات ارزشمندی را در اختیار رزمندگان می گذاشت . نگارنده که خود از نیروهای مالک اشتر بود شاهد تلاش ها و دانش گسترده ی وی در موضوعات مختلف بخصوص احادیث و آیات قرآن بود . فرمانده ی گردان ، سردار بابایی ، در جریان عملیات والفجر 6 در منطقه چیلات در همان دقایق اولیه عملیات در کنار جاده آسفالته روبروی پاسگاه در مقابل شهر علی غربی عراق بر اثر اصابت ترکش و موج زخمی شد و فرماندهی گردان عملاً به عهده شهید بلباسی گذاشته شد . درون کانالی نسبتاً بزرگ به همراه شهید بلباسی جمع بودیم که ناگهان صدای سوت خمپاره ، ما را به خود آورد . خمپاره 120 میلی متری درست وسط ما در لای شن های رسی فرود آمد ولی منفجر نشد . شهید بلباسی فوراً دستور داد که نیروها پخش شوند . بعد از عملیات ، حسرت و ناراحتی شهدا و مجروحان بر جای مانده را می خورد . یکی از کارهای جالب توجه وی در گردان مالک اشتر ، نماز غفیله ی جمعی بود . چون نمی شد نماز مستحبی را با جماعت به جا آورد او با قرائت سوره ها پشت بلندگو نماز غفیله را به صورت جمعی برگزار می کرد . مهم تر از همه این که روحیه ی تعبد و بندگی و نماز شب های طولانی وی مثال زدنی بود . شهید علیرضا هر گاه به پشت جبهه باز می گشت ، به دیدار خانواده های شهدا می رفت . وقتی از مرخصی به جبهه بازگشت ، همرزمان خود را جمع کرد و گفت : این بار که به مرخصی رفتم ، ابتدا به دیدار خانواده ی شهید نورعلی یونسی ، جانشین فرمانده ی گردان امام محمد باقر (علیه السلام) ، رفتم که سه دختر از او به یاد گار مانده است .   

 

 

وقتی بچه های یونسی را دیدم از دنیا سیر شدم و نمی خواستم چشمان نگران یتیمان شهید یونسی در چشمان من گره بخورد. یکی از همرزمان شهید علیرضا در این باره می گوید : زمانی که علیرضا این حرف ها را می زد اشک در چشمانش حلقه زده بود و گفت:  « اگر من شهید شدم مبادا در کنار بدنم حلقه بزنید ، زیرا جنگ و ادامه ی آن ، مهم تر است و اسلام عزیز نباید در خطر باشد . » او در طول سال های حضور مستمر در مناطق عملیاتی عده ای از دوستانش را از دست داد ، سرداران شهید حسین بصیر ، علی اصغر خنکدار، جعفر شیر سوار ، موسی محسنی ، محمدحسن قاسمی طوسی و حمید رضا نوبخت . شهید علیرضا به جانشینی فرمانده گردان امام محمد باقر (علیه السلام) از لشکر 25 کربلا در تاریخ 19 آبان 1363 و پس از دو ماه با به شهادت رسیدن فرمانده ـ شهید علی اصغر خنکدار ـ به فرماندهی گردان منصوب شد . با وجود مسئولیت های مختلف همواره از متانت و آرامش خاصی برخوردار بود . زمانی که همسرش از حضور دائم او در جبهه گلایه می کرد با آرامش او را دلداری می داد . در مسائل عبادی بسیار دقیق بود . احادیث فراوانی را از حفظ داشت . به خوبی سخنرانی می کرد و همواره معتقد به انضباط و مقررات بود . با نظمی که در گردان برقرار کرده بود، همه ی رزمندگان در نماز اول وقت و جماعت شرکت می کردند . در مراسم مذهبی و دعای کمیل و توسل حضور می یافتند و کسی اجازه ی سیگار کشیدن در گردان را نداشت . با وجود این ، همواره سعی می کرد در کنار رزمندگان ، یک رزمنده ی عادی باشد . روزی لباس فرم نو آوردند تا لباس مندرس را از تن بیرون کند . زمانی که لباس را بر تن کرد متوجه شد که لباس همه ی رزمندگان کهنه است . برای این که بسیجی ها ناراحت نشوند ، سریع لباسش را آغشته به گِل کرد تا نو بودن لباس به چشم نیاید . شهید ، در عملیات والفجر 8 در تاریخ 23 بهمن 1364 از ناحیه ی پای چپ در فاو مجروح شد و بستری گردید اما به قدری احساس مسئولیت می کرد که حاضر نشد برای عمل جراحی در بیمارستان بماند . در کنار بچه ها می نشست و برای آنان از روز قیامت و شهادت صحبت می کرد. به همسرش می گفت : « شما خواهر دو شهید هستی و این را بدان که لیاقت همسر شهید شدن را هم داری. پس در حق من دعای خیر کن تا به آرزویم برسم و این را بدان که اگر شهید شدم ، شما هم در ثواب آن شریک هستی . یادت باشد که بعد از شهادت ، فرزندانم را با قرآن و اهل بیت آشنا کن . به پسرم حسین ، راه شهید مطهری را نشان بده و به دخترم آمنه بیاموز که حضرت زینب (سلام الله علیها) چگونه زندگی کرد . » او در تاریخ 12 تیر 1365 در « مهران » در عملیات کربلای 1 از ناحیه کتف ، گردن و دست راست به سختی مجروح شد ولی بلا فاصله پس از طی مراحل درمان دوباره به جبهه بازگشت . سرانجام سردار شهید علیرضا بلباسی در عملیات کربلای 8 در شلمچه در 12 اسفند 1365 بر اثر اصابت خمپاره به سر و سینه به شهادت رسید . جنازه سردار شهید علیرضا بلباسی در منطقه ی عملیاتی به جا مانده و پس از 8 سال در سال 1374 شناسایی شد و پس از انتقال به زادگاهش در گلزار شهدای سید ملال قائم شهر به خاک سپرده شد .   

  

 

خاطرات   

همسر شهید می گوید ، یک روز قرار بود شهید علیرضا همراه دوستانش روانه ی  جبهه شوند . بعد از چند ساعت دیدم یک برادر سپاهی آمده و یک سری از وسایل شهید علیرضا که شامل دست نوشته ها و وسایل شخصیش بود برای من آورد و گفت اینها را علیرضا داد . من تعجب کردم ، با خود گفتم شهید هر وقت هر وسیله ای می فرستاد با یک نامه بود و توضیحات را در آن می نوشت ولی این بار نفرستاد و من به این گمان که او حتما تصادف کرده و مرده ، خود را سرزنش می کردم که ای خدا او که هیچ گاه کلمه ی شهادت از زبانش دور نبود و عاشق شهادت بود . موضوع را با برادر شهید مطرح کردم و ایشان گفتند من به سپاه می روم و به شما خبر می دهم . ایشان رفتند و فرمانده ی سپاه را در جریان قرار دادند . فرمانده با اشاره به این که چند لحظه پیش در تماس بودم و اتفاق خاصی به وجود نیامده بود ، گفت باز هم با او تماس می گیرم و می گویم که با منزل تماس بگیرد . بعد از چند ساعت دیدم تلفن منزل به صدا در آمد و دیدم علیرضا است و می گوید مریم خانم چرا اینقدر ناراحت شدی من از روی عمد این کار را انجام دادم تا به تو بفهمانم که اگر روزی شهید شوم این طور خبر را برایت می آورند ، من این کار را کردم تا آماده ی چنین روزی باشی . همسر شهید
می گوید بعد از چند روز خبر شهادت شهید علیرضا را برایم آوردند و فهمیدم شهید می دانست که می خواهد شهید شود .

این یکی از آرزوهای شهید بود و همیشه می گفت که اگر شهید شدم دوست دارم پیکرم پیدا نشود تا شما با خانواده هایی که پیکر بچه هایشان را نیاوردند هم درد شوید .

خانم مریم صادقی همسر شهید : " یک بار که علیرضا به مرخصی آمده بود متوجه اضطراب من شد و گفت : « من و تو برای این خلق نشده ایم که همیشه در این دنیا باشیم ؛ بلکه به طور موقت در این جا هستیم و هدف ما رسیدن به لقاء اللّه است . ما برای رسیدن به خالق هستی مانند خمیری هستیم که در داخل تنور می گذارند و خمیر باید تحمل آتش بسیار داغ و حرارت زیاد را داشته باشد تا تبدیل به نان شود . من و تو نیز باید مانند خمیری در داخل آتش روزگار پخته شویم و ثمره ی این سختی ها باید همچون عسل نزد ما شیرین بیاید . » "

سردار مرتضی قربانی : " سردار بلباسی با آن سیمای نورانی و صفایی که داشت همه ی نیروهای گردان امام محمد باقر (علیه السلام) شیفته او بودند . من گاهی اوقات به گردان او می رفتم و می دیدم که نیروهایش را هم از نظر نظامی و هم روحی آماده کرده است . خودش نیز داوطلب و پیشتاز شهادت بود . ما درس معرفت ، اخلاق و دینداری را از این شهید بزرگوار می گرفتیم . "

 اصغر صادق نژاد : " در بعضی از غروب ها وقتی هوا خنک تر می شد ، تعدادی از بچه های گردان امام محمد باقر (علیه السلام) با هم فوتبال بازی می کردند . روزی به دلیل ادامه ی بازی و تقارن آن با نماز مغرب و عشا ، قرار شد که ضربات پنالتی دو تیم نتیجه را مشخص کند تا همه به نماز اول وقت برسند . بچه ها تصمیم گرفتند که دو نفر به جای دو تیر دروازه بایستند تا مسیر دقیق توپ مشخص شود . علیرضا بلباسی که از چادر فرماندهی ناظر بچه ها بود با مشاهده ی ایستادن دو نفر به جای دو تیر دروازه خیلی سریع به طرف بچه ها دوید و بسیار ناراحت و غمگین گفت : « این چه کاری است؟ چرا به عنوان تیر دروازه ایستاده اید ؟ بسیجی ارزش دارد ، ارزش بسیجی خیلی بالاست ، قدر خودتان را بدانید . » این برخورد ، بچه ها را به فکر فرو برد و بر علاقه و عشقشان نسبت به برادر بلباسی افزود . "

یونس محسن پور : " در منطقه عمومی شلمچه در نوک شمشیری جاده ای وجود داشت که نیروها در آن عملیات کرده بودند. این منطقه به شکل ماری بود که هر کس به آن مسلط بود ، به کل منطقه تسلط داشت . فشار دشمن در این منطقه بسیار زیاد بود و لازم بود جلوی دشمن در عبور از این منطقه گرفته شود . نیروهای گردان امام محمد باقر (علیه السلام) به فرماندهی شهید بلباسی و جانشین (شهید) موسی محسنی سه بار وارد عملیات شدند و از کل گردان به جز ده تا پانزده نفر کسی باقی نمانده بود و بقیه مجروح یا شهید شده بودند . بلباسی هم مجروح شده بود . مرتضی قربانی ـ فرمانده لشکر ـ گفت : « گردان امام محمد باقر (علیه السلام)باید در منطقه عمل کند . » شهید بلباسی گفت : « من نیرو ندارم و پانزده نفر بیشتر نیستند . نیرو بدهید می روم ، ولی اگر این بار تکلیف است می روم . » فرمانده ی لشکر گفت : « تکلیف است . » و شهید طوسی و عبداللّه عمرانی نیز گفتند چون فرمانده دستور داده تکلیف است . شهید بلباسی و محسنی نیروها را آماده کردند . موقع رفتن ، موسی محسنی دستی به پشت طوسی زد و گفت : ما رفتیم ولی به زن و بچه هایمان رحم کنید و جنازه ما را بیاورید . آنها به اتفاق رفتند . آتش دشمن بسیار شدید بود . با بی سیم چی تماس گرفتم و گفتم بابا بزرگ ـ بلباسی ـ را می خواهم . بی سیم چی گفت : « بابا بزرگ رفت کربلا و خوابید . » فهمیدم بلباسی شهید شده است . فردای آن روز محمدحسن قاسمی طوسی و حمید رضا نوبخت دو تن از فرماندهان لشکر برای آوردن جنازه ها رفتند که خود آنها نیز شهید شدند و جنازه ی همگی آنها در منطقه عملیاتی باقی ماند . سلمان متدین که خود شاهد شهادت بلباسی بود صحنه ی شهادت را چنین توصیف کرده است : « ساعت یازده شب بود که شهید بلباسی نیروها را هدایت می کرد و برای شکستن خط تلاش می کرد. فاصله ی ما با نیروهای دشمن صد متر و با نیروهای خودی دو هزار متر بود . شهید بزرگوار درون چاله ای رفت که بر اثر اصابت خمپاره ایجاد شده بود . در این هنگام خمپاره ای درست روبروی او منفجر شد و ترکش بر سینه ی او اصابت کرد و قسمتی از صورت او را بُرد . »

وصیت نامه سردار شهید بلباسی

حمد و سپاس فقط از آن خدایی است که در پرتو نور هدایت و رحمت خویش دست ما را گرفته و از دنیای جهل و ظلم و ستم و غفلت و بی ارزشی به سوی اقیانوس بیکران نور و روشنایی و اقتدار کشانید و پناه می برم به خدا از شر نفس و هواهای نفسانی ام که دائما مرا به بدی امر می کند که خدایا اگر تو هدایتم نکنی نفس مرا به هلاکت می اندازد و پناه می برم به تو خدایا از شّر شیطان و شیطانهای کوچک و بزرگ.

توصیه ای را از تلاطم طوفان های خشمگین گمراهی و حوادث درهم شکننده و ناگوار روزگار و ظلمتهای عمیق چپ و راست روی به صراط مستقیم فرمودند چون خود صراط مستقیم و اصل شجره طیّبه نور و هدایت بودند . اما توحید – دنیای کفر و سردمداران کفر و نفاق و یزیدیان زمان و جبره خواران منافق داخلی شان بدانند که توحید و خداپرستی چیزی نیست اگر یک بار مرا قطعه قطعه کردند فریادش خاموش شود بلکه فطرت توحیدی و یکتا پرستی و فریاد بت شکنی توحیدی ام در تک تک سلولهای بدنم و در تمامی نسلهایی که از این سلول به وجود می آیند لانه و مسکن و مأوی دارد که برایش امکان ندارد تمام آنها را نابود بکند و اگر فقط یک سلول از نسلم باقی بماند باز هزاران موحّد می سازد و بانگ لااله الا الله سر می دهند.

دنیای کفر بداند در فطرت توحیدی ما فقط یک ترس قرار د ارد آن هم ترس از خدا و ترس از گناه و شما یزیدیان دیدید که وقتی اسلام ناب خمینی به خاک کشورمان و به کشور دلهایمان آمد چنان زنجیر اسارت برگردنتان انداختیم و شما را در کوچه بازارهای سیاست به این دیار و آن دیار کشاندیم .

و اما شما ملت، منتظر واقعی منتقم به منجی بزرگ عالم  بشریّت کسی است که باید از کینه دشمنان اسلام شمشیرش را تیز و برّان کند و هرگز از دو چیز جدا نشود یکی سنّت نگاه کنیم که رسول الله و ائمه سلام الله علیهم اجمعین با دنیا چه کردند و از دنیا چه خواستند و با کفار و منافقان چقدر جنگ کردند و چرا قضیه عاشورا را بوجود آوردند اینها همه برای ماست و شیعه یعنی کسی که چنین باشد. و اما دومی قرآن که لحظه ای نشستن در برابر شرک و کفر را جایز نمی داند می گوید شمشیرها را غلاف نکنید تا فتنه جهانی تمام شود .

مردم ما خلق شدیم تا آخرتمان را آباد کنیم و آنجا ساختمان می خواهیم و آباد کردن آخرت بدون ویران کردن دنیا امکان ندارد . مردم ما خلق شدیم تا روح را به پرواز در آوریم و به عالم ماورای طبیعت یعنی عالم ملکوت عروج دهیم و این پرواز و عروج بدون ویرانی جسم امکان ندارد تن پروری و سنگین شدن بال پرواز را می شکند.  مردم شهادت مردن نیست یک تولد هست تولد بسیار زیبا و زمانیکه شما به مهمانی فرش میروید شهید به مهمانی عرش می رود امّا مرده آن است که نامش را به نکویی نبرند. مردم خدا در قرآن فرمود اگر راست می گویید مرا از همه چیز بیشتر دوست دارید پس خود را آزمایش کنید یعنی بهترین چیز را برای من انفاق کنید که اگر نکنید دروغ می گویید. مردم آنچه را که قارون گنج داشت و بر شتران سوار می کرد بقول قرآن خدا قارون و ثروتش را به زمین فرو برد و آنچه را که فرعون ادعا میکرد با عصای موسی در دریای نیل غرق کرد. پس چه کسانی در این دنیا سود بردند کسانی که با خدا با نیّتهای خالصشان معامله کردند.  

  

                                        تصاویر  

  

 

 

 

        خداوند قرین رحمت و آرامش گرداند و مارا باآن دلیرمردان محشور سازد 

                                           التماس دعا 

  

شهید مازندران - سردار مازندران - قائمشهر - وسطی کلا 

موسی عمویی وسطی کلا

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد